فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

مکاشفه!

که تو چقدر شبیه پاییزی! ساده و نارنجی و من چقدر عاشق همه ی سادگی های رنگیِ جهانم! این پیغام خودش بود! خودِ خودِ پاییز و چه قاصدِ امینی! امشب روی همین جدول های کم عرضِ خیسِ باران اعتراف کرد که هر اندازه هم که فرزند فصل دیگری باشی، شبیه همین نسیمِ خُنکی که مامان ها دائم غرش را می زنند که با خودش مریضی می آورد، مریضی که نه، جنون! تنها مَرضِ این هوا جنون است! من مجنون پاییزم و تو چقدر شبیه همین هوای دیوانه ای! شبیه همین  برگ های ساده ی رنگی رنگی، که زمین سیمانیِ خاکستریِ نم کشیده ی شهر را سجده می کنند! با همان صدای خُشکِ عاشق! با همان طیف نارنجی! و تو هر اندازه هم که متعلق به فصل دیگری باشی، چقدر بیشتر شبیه پاییزی با روزهای کوتاه و سایه های بُلندِ دمِ غروب! و من چقدر عاشق سایه های بی قید و بند و شب های بلندِ سیاهِ پر از نورم! پاییزِ خُنکِ نم دارِ صبور! و من چقدر عاشق صبرم! که تو چقدر شبیه پاییزی! ساده و نارنجی و من چقدر عاشق همه ی سادگی های رنگی  جهانم! 

پی نوشت: تو و پاییز؛ من و پاییز؛ دنیا و پاییز!

عاشورا!

هر کسی غرق تو شد وارث تسکین شده است؛ 

حال مایی که دو پیمانه زدیم این شده است!

پی نوشت: یا ثارالله یابن الحیدر

روی سطح!

تو هر سطحی فرق نمی کنه. ولی روش چرا! روش خیلی فرق می کنه. رو سطح تو هر سطح! بدجور ناجوره! اصلا جور نیست در واقع! شبیه یه موج سینوسی. نه فقط بالا، نه فقط پایین! رو یه محور بالا، رو اون یکی پایین و ادامه داستانِ بالا و پایین! یه جاهایی هم صفرِ صفر! همینجوری صاف و بدون قوس ! بدون قعر و قُله! مستقیم و بدون پیچ! صفرِ صفر تا سَرِ یه مانع که دوباره بره رو یه تابعِ سینوسی، بازم بالا، بازم پایین! مُماسِ مُماس خط! رو سطح با هر لحظه امکان سقوط! ناجورش همینه! وقتی رویِ رو باشه، یه نسیم بسه براش! توش که مهم نیست! تو چه سطحی! شایدم مهم هست ولی نه زیاد! روش مهم تره کاش کمتر رو باشه! انقدر که تو ذوق نزنه یا اقلش کمتر بزنه! یا نه، اصلا قانون نداشته باشه! یه جاهایی بی قانونی بهتره! خیلی بهتر! بدون رولز و مشتقات پیچیده ش! صافِ صاف! ساده ی ساده! اندازه شب و ستاره هاش! همین.

شب نوشت...

عاقل آن است که این موقع شب خوابیده؛

منِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد!

#شهریار

اگر مرداد نبود!

 نفهمیدم کلافه ی تنورِ داغِ این روزای عریض و طویل دلم این همه تنگِ پاییزه یا سَرِ این شبای کوتاهِ نصفه نیمه که تا میای ذوق شکار نور اولین ستاره شو درسته قورت بدی میبینی به تهش رسیدی و دیگه وقتی نداری برای شمردن آرزوهایی که فقط تو قلب تاریکِ آسمون پیدا میشن! فقط تو همین ثانیه های سیاهیه که عُمری منطق دود میشه و همه ی اون باور های دور و نزدیکی که گاهی به نظر میرسه میلیون سال نوری باهاشون فاصله داریم یهو از یه جا حوالی همین آشوبِ حال، قاطیِ دم و بازدمایِ هول هولی، نفس میشن و انگاری یک "آن" میشه گم شدنشون پُشتِ تاریک و روشن سحری که زورش بدجوری میچربه به پیامبرِ صبری که تا آخرین نفس، هم پیمانِ مردادی ادامه میده که از بندِ زمان فارغه عزیز شدنش به اندازه ی یوسفِ مصر! مُردادِ دست و دلبازِ هدیه ای که اگر نبود، حسرت نم پاییز و بلندی شب هاش یه جا بُخارِ گرمای این فصلِ کسلی می شد که جز آخرِ ماهِ "بی مرگیِ" ماوراییش دلخوشی نداره! 

پی نوشت:اگرمُرداد نبود!

پی نوشت٢ : میزنه بارون عاقبت ... نگرانی این همه نیمروز تفتون میگذره ... امید داریم... #چهرازی

شب نوشت...

همیشه وقتی حرف زیاد دارم واسه گفتن ؛ زبونم بند میاد؛ بعد که یه کم می گذره؛ یه ثانیه، یه دقیقه، یه ساعت... همه شو قورت میدم؛ یه جا و درسته! بعد درست میشه همه چیز؛ الان  از همون وقتاست! یه دنیا حرف دارم ،زبونش نیست ولی...شایدم پایین نرفت این دفعه! کی می دونه؟! 

پی نوشت: نگذار عاشق تو این همه آشوب شود...سمتِ تو آمده ام حالِ دِلم خوب شود...

پی نوشت ٢: دلم تنگِ پاییزه، خیلی زیاد، شکر که مرداد هست وگرنه صبوری چه بهانه ای داشت؟! آخ اگر مرداد نبود!