فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

خوشحالم دیگه ؛ همینجوری! 

پی نوشت: بزرگی می گفت همیشه واسه همه چی دنبال دلیل نباشید!

پی نوشت٢: همین که شبه کافی نیست؟!

پی نوشت٣: قضاوت نکنیم!

پی نوشت ٤: غبار غم برود حال خوش شود! #حضرت_حافظ

شب نوشت!

الحَمدُ لِلٰه عَلی کُلِ حال!

پی نوشت: ندارد!

سال نو !

جام خالی بود. خیلیم بود. جایِ همون چراغِ  بلندِ پیچ و واپیچی که نبود. روی همون بیلبورد بزرگ و سفیدی که به آسمون نزدیک تر بود. شاید ده قدم فقط! ولی بود. به آسمونِ آخرِ اسفند نزدیک تر بود. جام بدجور خالی بود که با آرامش بشینم رو لبه ی بلندِ فلزیش،آخرین دقیقه هایِ زمستونو نفس بکشم و فکر کنم کاش می شد این روزای آخر سال رو بزنی رو دور کند و با خیال راحت زندگی کنی تو تتمه ی سرمایِ جامونده ی فصل و به "خوابای طلایی" فکر کنی و به بهاری که میاد تا دوباره سبز شه همه چی! جام خالی بود رو بیلبوردی که نقشِ سبزِ "سبزه ش" هم نمى تونست سد بشه واسه جا نموندن نگاهم رو اسفندی که بین تمنای "حَوِّل حٰالِ" آخرین ثانیه هاش دوباره انتظار شروع میشه برای لمس خنکی نم دارِ اول پاییز و دونه های شفافِ اول زمستون! اصلا واسه همینه که بهار سبزه! چون نگاه پیِ دله! نگاه که بمونه دلم می مونه. جا می مونه رو همین لحظه های تندِ یخ زده. واسه همین بهار سبزه. آدما که بی دل باشن؛ بی غمم هستن. واسه همینه که بهار مزه ی غم نداره. واسه همینه که سبزه! سالِ نو؛ روزِ نو؛ نگاهِ نو؛ بهارِ نو مبارک!

پی نوشت: سالی که گذشت برام پر بود از اتفاقات عجیب و ناگهانی. خیلی بالا و پایین داشت، پر بود از انتخاب های جور و ناجور که از بعضی هاش خوشحالم و از بعضیاش نه! با همه ی اینا هنوزم خودمم . هنوز من " من" هستم و عجیب احساس خوشبختی مى کنم .امیدوارم حال دل همه سبز باشه و بی غم. سال نو مبارک!

فیل نوشت...

آدمه دیگه... پیش میاد... یه وقتا خسته میشه از همه چی... از همه چی! از دنیا خسته میشه... از قرمزیِ رنگ پریده ی سیبایِ باغچه یِ همسایه... از جدولای بلند و کوتاه کنار خیابون...از "لِمولینِ آمِلی"...  از گلدونِ همیشه بهارِ دمِ پنجره ... از شیب تند پله هاى ورودى دانشکده... از "گریه های امپراطور" ...از شب... از  ماهِ آسمون ... از ماهِ گرفته ى آسمون... خسته میشه! با دلیل یا بی دلیل ...خسته میشه! کم و زیادش مهم نیست... ماهیَتِش حَرفه... که بشه تَهِ داستان یا نه... بشه یه شروعِ دیگه یا نه... یه وقتا خسته میشه... خصلتِ آدم همینه... اون ته خستگی ولی... اونجا که فکر می کنه دیگه آخرِ آخرشه... یه چی از بین همون خستگیه دست و پا مى زنه که بابا؛ نکن با خودت این کارو! بازم صبح میشه... یه روز دیگه میاد که باز همه چی شگفت انگیز میشه... همه چی رنگی میشه... پشت بند یه طلوع دیگه... بازم دنیا؛ دنیا میشه... سیبا قرمزِ پُررنگ میشن... جدولا جاده میشن... مهتاب نقره ای میشه... ولى... آدمه دیگه ... یه وقتا خسته میشه!
پی نوشت: آدم؛ خلیفه ی تنهای خدا روی زمین است، امپراطوری که گاهی، باید برگردد به آخرین سلاحش!#فاضل_نظری
پی نوشت٢: آدمه دیگه... یه وقتا خسته میشه! خیلیم میشه!
پی نوشت٣: حرفمو پس می گیرم... خوردن تخم مرغ آبپز از نخوردن بستی قیقی بدتره!

شب نوشت...

شب هایى شبیه امشب که سیاهِ آسمان این طور یکدست و صاف و پُر از خالى سقفِ دنیا مى شود و تنگِ این پاییز سردِ بى باران به تماشاى دنیاى زیر و روى آدم هایى شبیه من پلک نمى زند ؛ یادِ تمامِ پاییز هاىِ سردِ گذشته چنان به در و دیوارِ ذهن آشفته ى پر از واژه ام کوبیده مى شود که حتى غصه ى تنهایى ماه هم فراموش مى شود ... این انصاف نیست که پهنه ى وسیعِ رویایى ام نه ابر هاىِ پنبه اى سفید داشته باشد و نه میزبان ستاره هاى آرزو ، سفره ى شوکرانش را پهنِ  عمارت اعیانى اش  خرجِ  نقطه هاى نورانى اش کرده باشد! انصاف نیست که خانه ى ماهِ عزیزِ صبورم خالىِ  همدمِ شب هاى تنهایى اش باشد... خالى دب اکبر و خوشه ى پروینِ شاخه شاخه اش ! پاییز بى باران ؛مى شود؟! آسمانِ آذر ؛ بى ابر مى شود؟! شب ؛ بدون ستاره مى شود؟! دنیا بى پاییز ؛ مى شود؟! نمى شود! به جانِ  تک تکِ رویاهاىِ خیسِ راهىِ  آسمان نمى شود... به جانِ مهتابِ بى رمقِ آسمان نمى شود... به جان آسمان نمى شود! پاییز بى باران نمى شود... 

پى نوشت: تمناى باران!

شب نوشت...

چند قدم ...تا فصلِ سفیدِ بى نظیرم...

پى نوشت: شب و سکوت و یک فنجان چاى تلخ و اخوانِ ثالث و آذرِ سردِ بى باران!

پى نوشت ٢: به دیدارم بیا هرشب، در این تنهایىِ تنها و تاریکِ خدا مانند!