فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

دل زِ غَم های گلوگیر ؛ گره در گره است...!

#هوشنگ_ابتهاج

پی نوشت: کاش می شد چشم بست روی دردهای دنیا... کاش!

شب نوشت...

شب شد...

خیالِ آمدنت را به من بده...

#بهمن_ساکی

شب نوشت...

عجیب هوای باران به سرم زده... هوسِ بوی خاکِ خیسِ باران خورده...  چه خوب شد که رویا حد و مرز ندارد... چه خوب شد که خیال، بهتر از یک کشورِ جهان اول می تواند مهدِ آزادیِ بی قید و شرطی باشد که بشود بدون نگرانی از قضاوت شدن... بدون دلهره از سرزنش... بدون منطق... فقط و فقط گوش جان بسپاری به صدای دلت... صدای دلی که وقتِ بی وقتی، مثل تکه ای خمیرِ بازی حجم شود و بچسبد بیخ گلویت و با لیتر لیتر آبِ خنک هم پایین نرود... امان از شبی که دل، تنگ باشد و آسمان صاف ! آسمانی که ستاره هایش از نورِ چراغ های ریز و درشتِ شهر در دل سیاهیِ بی اندازه ای پنهان شوند که می توانست میزبان ابرهای متراکمِ سیاه تری باشد برای بارشِ رحمت... که شاید صحیفه ای می شد برای قرارِ بی قراریِ دل های سنگین شده از آرزوهای دور... آرزوهای خیلی دور...

پی نوشت: کاش می شد خیال را کوک بزنی به حقیقت ، با یک سوزن درشت از آن هایی که زمانی مادربزرگ ها با نخ کردنش لحاف های قرمز و صورتی را کوک می زدند!

پی نوشت٢: دلِ تنگ!

شب نوشت...

گاهی میان مردم در ازدحام شهر...

غیر از تو هرچه هست ، فراموش می کنم...

#فریدون_مشیری

پی نوشت : پی نوشت نداره...در حال حاضر مغزم خالیه!

شب نوشت...

امروز اتفاقی دستم چسبید به تابه ی داغ و الان حسابی گزگز می کند! یک خط هلالی قهوه ای نقش شد روی بومِ بند انگشتم شبیه هلال ماهی که امشب هلال نیست... گرد است و کم نور و گرفته... از صبح از این ور و آن ور می شنیدم که ماه امشب می گیرد... اما هیچ کس نگفت گرفتنش چه معنی ای دارد... هیچ کجا ننوشته بود دلش می گیرد یا صورتش ...ماهِ عزیز برای لحظه ای تار شد ... معلوم نشد اما، دلش از سنگینی غصه گرفته یا صورتش از اندوهِ تنهایی در آسمانِ بی انتها! شاید تاریکی اش صدای تمنا بود برای تسخیر قلبِ آدم ها... شاید هم نشانِ قهر بود از کم لطفی دل هایی که زیر نورِ بی منتش اسیرِ چیزی ... کسی ... جایی... شعری... دلی، بی دل شده اند... گیر افتاده اند و تقاص ناکامیشان را از ماهی خواسته اند که بدون توقع جانشان را روشن کرده... شاید تاریک شد برای ثانیه ای اندیشه... برای "آنی" شاید...

پی نوشت: شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد... بنده ی طلعت آن باش که "آنی "دارد... #حضرتِ_حافظ

شب نوشت...

بی تو یعنی در همین ساعاتِ تلخِ قهوه خیز

میز و فنجان هست و من...

همراه را گم کرده ام!

پی نوشت: متاسفانه هر چی گشتم نویسنده  ش پیدا نشد!

پی نوشت ٢: از آسمون شب قشنگ تر داریم مگه؟!

پی نوشت ٣: دلم قهوه می خواد ولی واقعا حس درست کردنش نیست!

بعدا نوشت : متشکر از "joker" نویسنده متن #فرشته_خدابنده هستن...