فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

۸ ساعت بی خبری!

دیدی دختر؟ ۸ ساعت؟ تو همین تاریکی که گیر افتادی بشین فکر کن، نه ، فکر نکن، فقط خسته تر میشه آدم با فکر کردن! چقدر دلم واسه نامه ها تنگه، اون موقع ها که دلتنگی ها نامه میشد، نامه ی بی مخاطب! دلم میخواد بازم بنویسم! چقدر سخت بود امروز! از همیشه سخت تر! چقدر نفهمید که چقدر سخت بود! مث جوخه ی اعدام یا همچین چیزی! یا مثلا سونامی! یه چیزی که خرابی بار میاره! همیشه از حرف "ظ" بدم میومد! چون از انتظار خیلی خسته م! سال ها مقابله با یک حرف خیلی تکراره! 

پی نوشت: بازم منتظری نه؟ کاش کمتر از خودم سوال بپرسم :)

پی نوشت ۲: دلم میخواد برم بغل مامان تا خود صبح!

پی نوشت ۳: خیلی وقت بود ننوشته بودما!