فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

۸ ساعت بی خبری!

دیدی دختر؟ ۸ ساعت؟ تو همین تاریکی که گیر افتادی بشین فکر کن، نه ، فکر نکن، فقط خسته تر میشه آدم با فکر کردن! چقدر دلم واسه نامه ها تنگه، اون موقع ها که دلتنگی ها نامه میشد، نامه ی بی مخاطب! دلم میخواد بازم بنویسم! چقدر سخت بود امروز! از همیشه سخت تر! چقدر نفهمید که چقدر سخت بود! مث جوخه ی اعدام یا همچین چیزی! یا مثلا سونامی! یه چیزی که خرابی بار میاره! همیشه از حرف "ظ" بدم میومد! چون از انتظار خیلی خسته م! سال ها مقابله با یک حرف خیلی تکراره! 

پی نوشت: بازم منتظری نه؟ کاش کمتر از خودم سوال بپرسم :)

پی نوشت ۲: دلم میخواد برم بغل مامان تا خود صبح!

پی نوشت ۳: خیلی وقت بود ننوشته بودما!

دیروقت!

هر چی که شد و بود و خواهد شد، هرچی، امیدم به همین دست ها و همین آغوش بود! به قول مردونه‌! تنها راه رفع دلتنگی! چرا؟ چون "دیروقته" ! :)

پی نوشت: دیروقته!!!!!!!!

پی نوشت۲: که یادم بمونه :)

بغل!

اینجوریه که من همیشه دلم واسه آدمایی که دوست دارم تنگ میشه، گاهی هم حتی اگه تو اون لحظه کنارم نشسته باشن! راه حلم چیه؟! بغل :))))  مثلا گوش دادن به صدای قلب بابا یکی از مهم ترین منابع شارژ باتریمه! (یا باطریمه!) الان چی شده؟! لعنت به هر چی ویروسه که همین دلخوشی رو هم فعلا گرفته ازما! 

پی نوشت:لوسم یا چی؟! نیستم! فقط دلم تنگ میشه! 

پی نوشت ٢: من هیچ وقت به دوری از عزیزانم عادت نمی کنم. با وجود شغل بابا و سال های سال کم بودن حضور فیزیکی هم هیچوقت به این عادت نکردم! فقط بغل:)))

پی نوشت ٣: راه حل شما چیه واسه رفع دلتنگی؟! بغل؟! ؛))) اگه نشه چی؟

خفگی !

من هیچ وقت، هیچ وقت و هیچ وقت تا این اندازه غم رو دلم نبوده.هیچ وقت تا این اندازه دلتنگ نبودم!  وقتی به بچه هایی فکر می کنم که با چه انگیزه ای، چندین و چند سال تلاش کردن، درس خوندن، مدرک زبان گرفتن با چه سختی و مشکلاتی جنگیدن، چطوری ویزا گرفتن. چطوری پذیرش گرفتن. چطوری دل کندن از خانواده هاشون، دوستاشون، خاطره هاشون! با گوشت و خونم میفهمم چی کشیدن تا به این جا برسن! دارم خفه میشم. برای همه ی امید از دست رفته شون! همه ی آرزوهای بر باد رفته شون. همیشه سعی کردم عقیده هام رو، درست یا غلط برای خودم نگه دارم. سعی کردم که قاطی سیاست و این داستانا نباشم. ولی واقعا نمی تونم به پرپر شدن هم دانشگاهی هام فکر نکنم! نمی تونم به بی گناهیشون فکر نکنم! داغشون بدجوری سنگینه! خدا به خانواده هاشون صبر بده. همین!

پی نوشت: کجای این شب غریبم؛کجای این کرانه ی کبود؛کجای این شبی که از غزل؛چراغ ماه قسمتش نبود... #افشین_یدالهی

دلم برات تنگ شده!

یکی از دلایل اصلی علاقه م به زبان فرانسه تشابه ش با فارسی، درلطافت زبان بود. خیلی از جاها حتی لطیف تر از فارسی! مثلا  جمله "دلم برات تنگ شده" که فرانسوی ها  به هم دیگه میگن . جمله "tu me manque " رو اگر لغت به لغت ترجمه کنی میشه "تو اَزَم کم شدی"! با همین قدر دلبری!  به هم دیگه میگن تو از من کم شدی و حس آدم در مقابل همچین جمله ای چی میتونه باشه؟  الان حسم اینه که دلم برای خودم تنگ شده و ذهنم میگه: بچه؛ از خودت کم شدی! 

پی نوشت: دلم برای تو بیشتر از خودم  تنگ شده...

پی نوشت٢: tu me manque mon amour!

 

جمعه!

آقا این جمعه هم بد منو گرفتا بد! هیچ فرقی نمیکنه که کجای این زمین گردٍ مایل به مکعب باشی؛ اون تهِ تهِش جمعه، جمعه ست!