فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فیل نوشت!

زیر پنجره ی بلند،روبه روی آسمونی که سرخِ برف ناوقتِ بهاره و کیپِ ابرای سیاهی که یه بند باریده از صبح علی الطلوع و ستاره هایی که قایم شدن از ترسِ پُرسیدنایِ یهویی که جواب ندارن واسش؛ زُلِ چراغایِ شهر میشی و فکر می کنی به این که ترسا گاهی چقدر نزدیک میشن! چقدر بزرگ میشن! بعد هی فکر می کنی و فکر می کنی و فکر می کنی تا کله ت داغِ داغ میشه به اندازه ی خورشیدِ مرداد و یه دفعه همون مغزِ مردادی رو  می چسبونی به شیشه ی پنجره و سرما میشینه روی روحت و یخ میزنی تا آخرین دونه ی حروفی که شک نداری هیچ وقت قرار نیست واژه شن! دل نمی کَنی ولی! نه از فکر کردن، نه از شیشه! انقدر دل نمی کنی تا به خودت ثابت کنی این همون چیزی بود که می خواستی! انقدر میمونی تا ثابت کنی این همون جاییه که می خواستی باشی! انقدر یخ می زنی تا قبول کنی این همون دقیقه هاییه که باید خوشحال باشی! باید باشی چون عمرتو روش گذاشتی! بخوای یا نه باید واستی پایِ انتخابت! تمام قد! محکم! سخته! اگه اون لحظه ها ،شک کنی؛ به خودت؛ به انتخابت؛به حالی که باید باشی، سخت تره! میمونی ولی بازم! انقدر که تو سکوتِ شب؛ صداشو بشنوی! صدایِ از سکوت بلندترش رو ! صدایِ  "فَإنّی قَرِیب" ش رو!

پی نوشت: "إِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ" (١٨٦/بقره)

شب نوشت!

الحَمدُ لِلٰه عَلی کُلِ حال!

پی نوشت: ندارد!

آخرِ فروردین!

همیشه همین است. از اول همین بوده، تا آخر هم همین است. تعطیلات عیدکه تمام می شود از همان حس های بی توجیهی می آید سراغم که دوایر اقلیدس خوابش را هم نمی بیند! انگار که یکی از دراویش ریش سفید باغ های کندلوس باشم و بعد از سال ها عرفان و سلوک به یک بن بست اساسی رسیده باشم! شاید هم مثل این است که نجار پیری باشم که ناگهانی به نتیجه می رسد که تمام اشیاء مخلوقش حیات یک موجود زنده را از او گرفته! شاید شبیه گنجشک های باران خورده ای باشم، که در گوشه ای از بهار کز کرده اند و فقط به خاطر عُشاقِ کوچه های خیس دست از دعا برای آسمانی آرام برداشته اند! شاید هم مثلِ معادله ای سنگین و چند مجهولی باشم که یک دنیا دانشمندِ دست به کار هم موفق به حلش نمی شوند! شاید هم فقط و فقط خودم باشم. فقط خودم در انتهایِ اولین ماه از بهاری که زورش به همه ی سال می چربد برای یادآوری شجاعتی که لازم است تا همه چیز انقدر شلوغ و درهم و برهم نباشد! شلوغ و درهم و عجیب!

پی نوشت: شجاع باشیم!

پی نوشت٢: یه سر رسید از همون شاه عباسیا که معرف حضورتون هست سیاه شد و کله ی من خالی نشد که نشد!

پی نوشت٣: شب جانِ خیسِ بی مهتاب!