فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

آینه در آینه!

شاید این گسِ کالِ خُنک اینبار سبز نشد... نشد ولى یه روزش آجرى شد رنگِ آبان، همون که نارنجیش اکسیژنه... یه شبش آبىِ نفتى شد رنگِ اسفند، همون که مهتابش میُفته وسط اون کوچه ى جدول سیمانىِ بدونِ تَه... یه روزش قرمز شد رنگ آسمون دى، همون که صداىِ آکاردئونِ یخىِ باغِ فردوسش برف میشه، دونه دونه و شیشه اى... یه روزش خردلى شد رنگ مرداد،همون که نبضِ داغش هم مزه نور میشه و همزادِ سرما... یه شبش ارغوانى شد رنگِ آذر، همون که غروبش آلوده ى وارونه میشه و پناهِ میلیون تا دل... یه روزش صورتى شد رنگِ مهر، همون که بارونش رویا میشه، خیس و راهىِ آسمون... یه شبش آبىِ اقیانوسى شد رنگِ بهمن، همون که شهرزادِ شَبِش قدِ هزار سال قصه داره... شاید این بهار، بهار نشد، شاید سبز نشد ولى هزاررنگ شد، رنگ رویا... آینه اى...بى زنگار... 

پى نوشت: آینه در آینه، بى زنگار...

مهِ غلیظ!

ساعت دوازده یه نفر تو کوچه آکاردئون مى زد، وسط این مهِ غلیظِ تاریک و من غُصه غلیظِ تاریک دارم... براى آکاردئون، براى الهه ناز و براى تاریکىِ غلیظِ پُشتِ این شبِ مه آلوده ى غلیظ!


من و حضرت مولانا!

میشُد سرجاى خودش نباشه... میشُد همه چى یه طور دیگه باشه... میگُفتم "مُرَوح کن دل و جان را"... از جاىِ آن دیگرى میگُفتم... اگه من اون وَرِ قصه بودم... اون ورِ این دورِ دورتر... میگُفتم من هستم... وقتى غروب سَر بزنه... وقتى ناودونیا خیسِ بارون بهار باشن... وقتى ماه اَبَر ماه باشه و وقتى نباشه... میگُفتم "عجب ماهِ بلندى تو"... اون وَرِ دُنیا دُنیا صبر... میگُفتم حوصله کن، میره غُصه... میگُفتم همه ى شورىِ این هوا شیرین میشه...آخه "حلاوت را تو بنیادى"... میگُفتم من آب میشم"جهان را گر بسوزانى"... میشُد "تو ما باشى مَها، ما تو"... میگُفتم بیا بریم دلتنگیمونُ فریاد بزنیم... بُلندِ بُلند... میگُفتم "چو تو آیى" وا میشه راهِ نفس... اون وَرِ این رویاىِ طولانى... میگُفتم مَستىِ رویا مى ارزه "بر آن یغماى هُشیارى"... میگُفتم رنگِ ما باید بشینه "بر این ایوان زنگارى"... میشُد فقط اگه من اون وَرِ قصه بودم... 

+مروح کن دل و جان را؛ دلِ تنگ پریشان را...

مولانا

غروب!

دارم خفه میشم؛ تامام! 

نیکُلاى گوگول!

شاید هم الان "آکاکى" قصه "شنل" #گوگول هستم که از وسط پترزبورگِ سال هاى دور در به در دنبال یه راهى واسه درست کردن شنلم مى گردم!

پی نوشت: ولى قصه هاى روسى رو یه طول موج دیگه هستن!

پى نوشن ٢: رفتم الفباى روسى رو نگاه کردم دیدم همون بهتره که به ایتالیایى فکر کنم ^_^

نزار قبانی!

«هل عندک شک أنّ دخولک فی قلبی

هو أعظم یومٍ فی التّاریخ وأجمل خبرٍ بالدّنیا؟»

آیا شک داری که ورودت به قلبم،

باشکوه‌ترین روز تاریخ و بهترین خبر جهان بود؟

+نزار قبانی

پی نوشت: چقده قشنگه این شاعر:) شیطونه میگه برم عربی هم یاد بگیرم!