فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

لَمسِ همه ى رنج هاى آدمى از پُشت صداىِ  شَفافِ کلاویه هاى چوبى از عُمقِ بى انتهاى شب؛ ما آدم ها چقدر تنهاییم اما چقدر امید داریم، چقدر خسته ایم اما چقدر ستاره ها رو میشماریم! ما قرن هاست که آرزوهامون رو براىِ هلالِ نقره اىِ آسمون شب نجوا میکنیم...

پى نوشت: ولى من خیلى دلم تنگه، انصافانه س؟!

اگر مرداد نبود!

 نفهمیدم کلافه ی تنورِ داغِ این روزای عریض و طویل دلم این همه تنگِ پاییزه یا سَرِ این شبای کوتاهِ نصفه نیمه که تا میای ذوق شکار نور اولین ستاره شو درسته قورت بدی میبینی به تهش رسیدی و دیگه وقتی نداری برای شمردن آرزوهایی که فقط تو قلب تاریکِ آسمون پیدا میشن! فقط تو همین ثانیه های سیاهیه که عُمری منطق دود میشه و همه ی اون باور های دور و نزدیکی که گاهی به نظر میرسه میلیون سال نوری باهاشون فاصله داریم یهو از یه جا حوالی همین آشوبِ حال، قاطیِ دم و بازدمایِ هول هولی، نفس میشن و انگاری یک "آن" میشه گم شدنشون پُشتِ تاریک و روشن سحری که زورش بدجوری میچربه به پیامبرِ صبری که تا آخرین نفس، هم پیمانِ مردادی ادامه میده که از بندِ زمان فارغه عزیز شدنش به اندازه ی یوسفِ مصر! مُردادِ دست و دلبازِ هدیه ای که اگر نبود، حسرت نم پاییز و بلندی شب هاش یه جا بُخارِ گرمای این فصلِ کسلی می شد که جز آخرِ ماهِ "بی مرگیِ" ماوراییش دلخوشی نداره! 

پی نوشت:اگرمُرداد نبود!

پی نوشت٢ : میزنه بارون عاقبت ... نگرانی این همه نیمروز تفتون میگذره ... امید داریم... #چهرازی

فیل نوشت...

انتظار جهان بینی میاره.ربطی نداره منتظر چی باشی.فرقی هم نمی کنه انگار!که یه دقیقه باشه یا یه ساعت یا هرچی! فقط کافیه منتظر باشی.بادومای نم کشیده ی ته جیبم راحت ریز ریز شد.نه واسه خاطر خیس بودنش؛ فقط برای نگاهِ ستاره بارونش! چشماش خیلی آسمون بود آخه!آسمون شبِ کویر! وسطِ روشنِ روز! خیلی حرفه ها؛کَمَن اونایی که چشماشون آسمونه.از اونم کمترن اونایی که آسمونشون شبِ کویرِ ؛همون سیاهیِ یه دستِ مخملی که تَه نداره!دستم کاسه شد. آخ که اگه بشر می دونست از همین یه جفت دستِ آویزون چه کارایی برمیاد،تا کجا ممنونِ خالقِ بی شریکش می شد!دوست داشتم بگیرمش؛دل زدم واسه حس کردن نبضِ ظریفش.واسه لمسِ طیفِ سبزِ گردنش. بعد، فکر کردم فرضاً هم گرفتمش.فرضاً هم نترسید. بعدش چی؟ بَعدِ بَعدش! اونوقته که دیگه نمی تونه اعتماد کنه.بعد انقدر اعتماد نمی کنه تا کلاً خاکستری میشه.بعدشم حتما آسمونش کدر میشه.شاید اصلا ستاره هاشم خاموش بشه! انقدر اعتماد نمی کنه تا تموم میشه!بعدش هم،سرِ سیاه یه زمستون، یا تو سوز خیس آخرِ یه پاییز، یا تو شلوغی های دوست نداشتنیِ آخرِ یه اسفند، یکی نقشِ بالِ بسته شو رو یکی از افراهای خیابون ولیعصر پیدا می کنه و اون لحظه، به "قتل" فکر می کنه و به دست و به آسمون و به نگاه و به کویر!

پی نوشت: نداره!

شب نوشت...

شب هایى شبیه امشب که سیاهِ آسمان این طور یکدست و صاف و پُر از خالى سقفِ دنیا مى شود و تنگِ این پاییز سردِ بى باران به تماشاى دنیاى زیر و روى آدم هایى شبیه من پلک نمى زند ؛ یادِ تمامِ پاییز هاىِ سردِ گذشته چنان به در و دیوارِ ذهن آشفته ى پر از واژه ام کوبیده مى شود که حتى غصه ى تنهایى ماه هم فراموش مى شود ... این انصاف نیست که پهنه ى وسیعِ رویایى ام نه ابر هاىِ پنبه اى سفید داشته باشد و نه میزبان ستاره هاى آرزو ، سفره ى شوکرانش را پهنِ  عمارت اعیانى اش  خرجِ  نقطه هاى نورانى اش کرده باشد! انصاف نیست که خانه ى ماهِ عزیزِ صبورم خالىِ  همدمِ شب هاى تنهایى اش باشد... خالى دب اکبر و خوشه ى پروینِ شاخه شاخه اش ! پاییز بى باران ؛مى شود؟! آسمانِ آذر ؛ بى ابر مى شود؟! شب ؛ بدون ستاره مى شود؟! دنیا بى پاییز ؛ مى شود؟! نمى شود! به جانِ  تک تکِ رویاهاىِ خیسِ راهىِ  آسمان نمى شود... به جانِ مهتابِ بى رمقِ آسمان نمى شود... به جان آسمان نمى شود! پاییز بى باران نمى شود... 

پى نوشت: تمناى باران!

شب نوشت...

من مبتلای آسمانم ! آسمانِ شب ؛ صفحه ی  مخمل پوش پهناوری که تا بی نهایت زیبایی دارد و آرامش... سکوت دارد و ستاره ... و ستاره ها؛ این وسعت عظیم پر است از  شوقِ نور ستاره هایی که شاید میلیون ها سال پیش مرده باشند و قبل از مرگِ باشکوهشان بخشنده ی انفجار نوری باشند، به امید روشن کردن دلی در سال های دوری که خوب می دانستند هرگز نخواهند دید! من مبتلای آسمانم ... آسمانِ شب ؛  عرصه ی وسیعی که تا بی نهایت راز دارد و نیاز... رویا دارد و ماه ... و ماه ؛ ماهِ عزیزی که شبیه یک قدیس  در میانه ی سیاهی  بی کرانی می درخشد که بستر آرزوی های بزرگی  است به زیبایی قرصِ شب چهاردهم ...همانقدر دور... همانقدر دست نیافتنی! من مبتلای آسمانم... آسمانِ شب!

پی نوشت: آسمان شب!

پی نوشت ٢: آخرش یک شب در دریای سیاه آسمان غرق می شوم و تمام!

شب نوشت...

مثل همین بارانِ بی سوال؛ که هی می بارد... می بارد... می بارد...!

#سید_علی_صالحی

پی نوشت: اولین ها همیشه جور دیگریست؛ اولینی شبیه اولین بارانِ لطیفِ پاییز! 

پی نوشت ٢: سخاوتِ آسمان!