فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

یک حس هایى هست توى دنیا که هیچوقت نمى شود تعریفش کنى!  واژه ها معنى نمى دهند براى ساختن نمایى از موجودیتش ! مثل طعم گس خرمالوهاى کالِ اول پاییز ؛ شبیه برگ هاى سبزِ بى جانِ بید مجنونِ پارک ته خیابان ؛   بلاتکلیف است براى عرض اندام! مثل بومرنگی پر از نقش های درهم  یک جورى تند و تیز پى آبى آسمان مى رود و یک جایى ناگهان تصمیم مى گیرد راه آمده را برگردد و بیاید بچسبد بیخ دنیاى فرستنده اش! اصلا  این حس ها هست  براى این که در آدم حل شود! که از ترکیبش با جان محلول  پایه اى درست شود که فعال شدنش ،شبدر چهارپرِ  بلندترین قُلّه ى کوهستان "فوجى" را بخواهد و شاخ گوزن های سورتمه کریسمس را... مروارید هاى سفید "نیل" را بخواهد و خونِ ماهى مُرَکبِ "دریاى سرخ" را! یک  حس هایى هست ؛ همینقدر عجیب... همینقدر نفس گیر... همینقدر سخت... همینقدر فعال نشده!

پى نوشت: شب ها ى بى ستاره بدجور دلم را تنگ مى کند!

پى نوشت ٢: غیر قابل توضیح!

فیل نوشت...

داشت خبر مى خوند...

گفتم: بابا؟ آدما چرا انقدر زیادن؟

گفت: یعنی چی زیادن؟

گفتم: خیلین یعنى

گفت: خب باشن...

گفتم: همه جا هستن آخه... اصلا پاییز شده زیادتر شدن!

گفت: خب هستن دیگه...

گفتم: دوست دارم تنها باشم بین زرد و نارنجیا؛ شلوغى اذیت مى کنه؛ نمیشه نفس کشید؛صداى خِش خِشارو ؛ نمیشه شنید!

حواسش پرت خبرا بود... 

گفت: چى؟

گفتم : هیچى!

گفت: سیل اومده تایوان...ولى خسارت ندیدن زیاد...

گفتم: شلوغیا رو شسته فقط! خوش به حالشون...

گفت: چى؟

گفتم: هیچى...

پی نوشت: من و بابا و شب و پاییز!

شب نوشت...

من مبتلای آسمانم ! آسمانِ شب ؛ صفحه ی  مخمل پوش پهناوری که تا بی نهایت زیبایی دارد و آرامش... سکوت دارد و ستاره ... و ستاره ها؛ این وسعت عظیم پر است از  شوقِ نور ستاره هایی که شاید میلیون ها سال پیش مرده باشند و قبل از مرگِ باشکوهشان بخشنده ی انفجار نوری باشند، به امید روشن کردن دلی در سال های دوری که خوب می دانستند هرگز نخواهند دید! من مبتلای آسمانم ... آسمانِ شب ؛  عرصه ی وسیعی که تا بی نهایت راز دارد و نیاز... رویا دارد و ماه ... و ماه ؛ ماهِ عزیزی که شبیه یک قدیس  در میانه ی سیاهی  بی کرانی می درخشد که بستر آرزوی های بزرگی  است به زیبایی قرصِ شب چهاردهم ...همانقدر دور... همانقدر دست نیافتنی! من مبتلای آسمانم... آسمانِ شب!

پی نوشت: آسمان شب!

پی نوشت ٢: آخرش یک شب در دریای سیاه آسمان غرق می شوم و تمام!

شب نوشت...

مثل همین بارانِ بی سوال؛ که هی می بارد... می بارد... می بارد...!

#سید_علی_صالحی

پی نوشت: اولین ها همیشه جور دیگریست؛ اولینی شبیه اولین بارانِ لطیفِ پاییز! 

پی نوشت ٢: سخاوتِ آسمان!

شب نوشت...

همه ی شب ها رازآلود هستند  و بعضی شب ها رازآلودتر... بعضی شب ها ساکت ترند و مهتابی تر... انگار عقربه ها که از این  ساعتِ" دو صفرِ" عجیب رد می شوند ، دریچه ای باز می شود به سوی جهانی دیگر! جهانی آرام تر که زندگی  در آن روی دور کند می گردد... جهانی که هر دقیقه اش ساعتی است و هر ساعتش سالی و هر سالش به اندازه ی یک قرن ! و این شب ها دقیقاً همان هایی هستند که می آیند فقط برای اینکه آدم با خودش خلوت کند... فکر کند به چیز هایی که خواسته و ناخواسته جزئی از مسیر است و مُقَدَّر ... بعضی شب ها ... فقط می آیند که نوید بخش آینده باشند... امید بخش طلوعی دیگر... می آیند که بگویند خدا نزدیک است... نزدیک تر از رگِ گردن... می آیند بگویند ، که فردا هم روزیست... که فردا ، روز دیگریست!

پی نوشت: و عشق پنهانی ترین رازِ پاییز است...

پی نوشت ٢: من از کجا می آیم... که این چنین ...به بوی شب آغشته ام؟ #فروغ_فرخزاد

شب نوشت...

شَب ،

است...

رویایِ دوردَستِ تو؛ 

نَزدیک می شود...

#فروغ_فرخزاد

پی نوشت: امان از رویا های دور که شب ها نزدیک می شوند ... نزدیک تر از صدای نبضِ پمپاژ خونِ قلب های خودمختار...

پی نوشت ٢: کاش دستم به ماه می رسید!