فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

عرض کنم خدمتتون که در دوره گذار به سر مى برم به همین دلیل دستم به نوشتن نمیره زیاد! چه اینجا چه تو کانال! این روزها ملالى نیست جز فکر آینده و انتظار بازگشایى مرزها و کارهاى شخصى :) روزگاریست خلاصه، امروز اسپرسو خوردم با حجم زیادى از دلتنگى که باید فراموش بشه! خب چاره چیه، زندگى همینه دیگه. نمیشه که همش اونجورى بشه که دلمون میخواد. غروبى دلم خیلى گرفته بود، انگار هرچى به شب نزدیک میشیم دلتنگى هامونم بیشتر میشه! میخواستم این مرداد که بیاد تاریخیش کنم. بعدش دقیقا نیمه ى آبان همون کارى رو بکنم که سال ها میخواستم. نشد که بشود اما زندگى هنوز ادامه داره و با همه ى عجایبش هنوز قشنگه! کسى چه میدونه؟ شایدم یه روزى زندگیم جورى بشه که اصلا یادم نیاد یه روزایى دلتنگ چى بودم!

پى نوشت: یه نفر تو ناشناس کانال گیر داده بود بذار با هم آشنا شیم و هى اصرار که فرصت بده خلاصه. بعد میدونید عجیبش کجا بود؟ حاضر نبود یه معرفى از خودش بده اقلا بفهمم  چطور آدمیه. تهش فقط اسمشُ گفت و بعد که گفتم خودتُ معرفى کن کلا ناپدید شد! نه به اون همه اصرارش نه به اون حرکتش! به نظرم خیلى بى منطق بود آها اسمش هم از اون اسما بود که رو مخ منه!!! بله خودم میدونم نمیشه از رو اسم آدما رو قضاوت کرد^^ اصلا نمى دونم چرامیخواستم بهش فرصت بدم. انگار خودمُ نمیشناسم! من کى آدم این حرفا بودم که حالا بار دومم باشه :))) سُ همون بهتر که وا داد هر چند کارش به نظرم بى احترامى بود!

پى نوشت ٢: پى نوشت اول خودش یه پست بود!

پى نوشت ٣: چقدر حرف داشتم! تازه بازم حرف دارم ولى حوصله تایپ ندارم!

لیست مخاطبین!

اسمشُ تو لیست مخاطبینم تغییر دادم :)

شب نوشت...

نِشَستَم هَوات از سَرَم بپره؛ نِشَستَم که این سال ها بگذره...

پى نوشت: کاش بخوابم!

مهتاب!

مگه نه این که مهتابِ شب میشه همون مونسِ جانِ یه جهان دلتنگى؟ مگه نه اینکه بسه همین یه دونه ماهِ کج معوج که یه شب میشه قرصِ نقره و یه شب هلالِ باریک تر از مو؟ مگه نه اینکه یه شب میشه گوش، یه شب قاصدِ رویا و یه شبم لابد یه تیکه دلِ هزارتیکه! میشه خوابید مگه؟ نباید شبُ زندگى کرد مگه؟! نباید این همه سکوت غلیظشُ شنید مگه؟! نباید حرفاى نگفته رو نفس کشید مگه؟! همون نیمه پنهانِ وجود، همون بخشِ نامرئى دیدنى نمیشه مگه؟! یه جهان رازِ شیشه اى فاشِ نورِ کم و زیادش نمیشه مگه؟! هرکسى ذره به ذره خودش نمیشه مگه؟!

پى نوشت:کاش کائنات انقدر نچرخونه همه چیزُ که برگردم سر جاى اول! من فقط خسته م؛ نیاز دارم یه کم بیرون گود بشینم همین!

شب نوشت!

بعضی وقتا هم وقتى دارم یه پیامُ جواب میدم؛ مغزم یه چیزى میگه بعد دستم در ظالمانه ترین حالت ممکن یه چیز دیگه تایپ میکنه! خود درگیر کى بودم من؟! :)))

پى نوشت: ولى من شب ها یه آدم دیگه م؛ تامام!

بگم؟!

بگم؟!

دلم میخواد دنیا برگرده به حالت عادی، جمع کنم برم همون گوشه از جهان که دلم مى خواد، بشینم سر درس و مشقم در آرامش زندگى کنم؛ همین!

نمى دونم چرا بعضى شبا مجبورم با میل شدیدم براى بلاک کردن آدما مبارزه کنم! 

پى نوشت: یه چیز جالب در مورد کانال روباه شگفت انگیز! هر روز کلى پیام قشنگ میگیرم، راستش فکر نمى کردم دنیاى فانتزیم انقدر هواخواه پیدا کنه! از این که بهم میگن براشون الهام بخشم  خیلى خوشحال میشم :)))

https://t.me/fantastic_Ms_fox   واسه اونایی که نیومدین هنوز ^_^