فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

لیست مخاطبین!

اسمشُ تو لیست مخاطبینم تغییر دادم :)

در دانشکده!

چند ساعتی هست که دارم تلاش می کنم دختر خوب و منظمی باشم و مثل بچه ی آدم قبل از دوازده بخوابم! فردا باید هشت صبح دانشگاه باشم و این درحالیست که امروز هم تا بعدازظهر دانشگاه بودم و زیر چشم هایم انقدر گود افتاده بود که "نِ" همیشه بی خیال تذکر داد که اگر به همین روش ادامه بدهم آخرش  روح بلندم از شدت بی خوابی به ملکوت اعلا خواهد پیوست! خب بنده هم که بسی خانوم و حرف گوش کن هستم تصمیم گرفتم ساعات خوابم را بیشتر کنم! (البته که بین "حرف" تا "عمل" فاصله بسیار است و اتفاقا تصمیمات هیجانی هم اکثراً راه به جایی نمی برد!) "ن" جان بین نصایح عالمانه اش در رابطه با نیاز مغز انسان به حداقل هشت ساعت خواب کافی گوشیم را گرفت که یک فایل را ببیند و در همین حین که سخنرانی قرایش را ایراد می کرد آن را بررسی کند؛ در همین گیر و دار تدریس یار جناب استاد "م" مقابلم ظاهر شد با یک جعبه شیرینی و لبخند دندان نمایی که نشان می داد با لآخره موفق شده دل همکلاسی  "مه رویمان" را به دست آورد و ادامه ی منطقِ یاری در تدریس دکتر را روی  ورودی های جدید پیاده کند و احتمالا دست از سر همکلاسی های "دلبر خانوم" اش بر دارد! شیرینی را برداشتم او رفت و من تازه متوجه "ن" شدم که از شدت خنده کبود شده و مثل مجانین قهقهه می زند! یک نگاه به صفحه ی گوشی کافی بود تا دلیل ریسه رفتنش را بفهمم! حس "فضولی" خانوم را به لیست مخاطبینم کشانده بود و طبیعتاً بعد از مواجهه با خیل عظیمی از اسامی عجیب و غریب ذخیره شده به چنین حالی افتاده بود! خنده هایش که تمام شد تاکید کرد که "تو واقعا خُلی دختر" ! یادآوری کردم که  گوشی یک وسیله شخصی است! درآمد که "همیشه آدمو سورپرایز می کنی" و من  غر زدم که "زودتر جمع و جور کن بریم"! 

پی نوشت: ساعت یک شد!

پی نوشت ٢: مهم اینه که سعیمو کردم...

پی نوشت ٣: دیگه واقعا می خوابم...