به سبک کُنت اولاف ، خب خب خب! عجب شبى، عجب مردادى، عجب منى! با اینکه سر حرفم هستم ولى دلم میخواست امشب شهاب ببینم یا ستاره دنباله دار... حیف که خیلى خوابم میاد وگرنه کلى حرف دارم ؛))) اگه وقت شد فردا مینویسم که مغزم خلوت شه^^
هَمَش مسیره! یه مردادُ میگیرن که تقصیرکاره از داغى و از شبِ بى نسیم که نوَزید ببره با خودش یه همه اوهام و خیال و خوابِ جاده رو؛ که یه سال، دوسال، هزارسال کِز کردن گوشه پیچ بعدى چشاشون خُشک شد که تقصیر کاره از سنگ و از سیمانِ گُله به گُله که صاف نشد چار تا چرخِ تَق و لَق بیاد بره تَهِ مسیرُ ببینه اصَن معلوم شه بى سر و تهِ بوده یا چى؛ که اقَلِش معلوم کنه مقصر جاده ها نبودن! یه جاش پَسه هوا و یه آسمون ستاره که دونه دونه مَحوِ حرارتِ مرداد، ناپدیدِ مسیرن! دنبالِ جاده میگردن که گُم شده؛رمل و اسطرلاب نمیخواد که بفهمن راه شاید گُم بشه ولى جاده نه... آدم شاید گُم بشه اما رویا نه... آسمون شاید گم بشه اما ستاره نه... پاییز شاید گم بشه ولى مرداد نه!
پى نوشت: حرفى نیست دیگه اینم مردادم :)
اساسا مدت مدیدى مى باشد که چیزى ننوشتم؛ البته تو کانال فعالم ولى اینجا یه چیز دیگه س! انگار تو دوره هاى مختلف زندگیم تو سال هاى اخیر یه جور گوشِ بدون قضاوت بوده، لحظه هام، تصمیماتم، حرفام :) از هیچ کدوم چیزایى که اینجا ثبتشون کردم پشیمون نیستم؛ باید گفته میشدن که یادم بمونه! اینم از مردادى که گذروندن فصلى که موردعلاقه م نبودُ آسون کرده بود... مهم نیست که قراره دوباره تابستون همون تابستونِ قبل از کودتاى درونى باشه، مهم اینه که وقتى از یه مرحله سخت رد میشى یه آدم دیگه اى!
پى نوشت: هنوزم میشه رویا ساخت، شاید مسیر فرق کنه، شاید راه یه راه دیگه باشه ولى بالاخره خودمُ پیدا میکنم! تنها ولى مثل همیشه محکم:)
پى نوشت ٢: اگر مرداد نبود :)
اولِ اولش، پوست و برگ و پارچه؛ قبلِ کاغذ، با قلمى که همیشه بوده، با واژه هایى که همیشه تر بوده! نامه ها حرف میزنن، حتى اونایى که هیچ وقت نوشته نشدن؛ قانونش همینه، یه جور میراثِ اجدادى! یه شب رقصِ جوهر زیر نورِ شمع، عینِ والسِ باشکوهِ سایه ها رو سنِ سنگىِ قلعه هاى باستانى! بارِ همه ى حرف هاى گفته، نگفته رو جمله میکنن تا اونجا که پخش شه جوهر سیاهِ خیس رو همین سطحى که کشف هم نه، خلق شده اصلا! یه بار پس دادنه، یه بار لکه و سیاهى... یه بارم تمیزِ تمیز کلمه ها رو ردیف میکنه! ولى کم نیستن اونا که سفید موندن؛ نه که محو شده باشن؛ آثارِ زمان نیست! از اول همین بودن، حرفشون حرفه، نوشته نشدن ولى! قرن به قرن گشتن تا برسن به اونجا که باید؛چون رسالتشون همینه؛ چون نامه ها حرف میزنن؛ حتى اونایى که هیچ وقت نوشته نشدن!
پى نوشت: کم مونده تا مرداد!
لَمسِ همه ى رنج هاى آدمى از پُشت صداىِ شَفافِ کلاویه هاى چوبى از عُمقِ بى انتهاى شب؛ ما آدم ها چقدر تنهاییم اما چقدر امید داریم، چقدر خسته ایم اما چقدر ستاره ها رو میشماریم! ما قرن هاست که آرزوهامون رو براىِ هلالِ نقره اىِ آسمون شب نجوا میکنیم...
پى نوشت: ولى من خیلى دلم تنگه، انصافانه س؟!