فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

به وقتِ بیست و هشت سالگی!

 یه سال دیگه هم گذشت خلاصه... الان دقیقا یک دقیقه میشه که وارد بیست و هشت سالگی شدم:))) خدا رو شکر به خاطر همه چیز. پارسال به خودم قول داده بودم تا تولد امسالم به هدف هایی که گذاشتم برای خودم، چه کوچیک، چه بزرگ، رسیده باشم. تمام تلاشم رو کردم. به بعضی خواسته هام رسیدم به بعضی هاش هم نه! همینه دیگه؛ اگر هم همه چیزایی که آدم می خواد حاضر آماده باشه که دیگه میشه ته یکنواختی! هرچند که خدا یه جاهایی هم سر شوخی رو باز کرد باهام؛)))  با همه اینا بیست و هفت سالگی رو دوست داشتم. با همه ی بالا و پایین و  تلخ و شیرینش! آخرش هم که بشینیم ببینیم "تا سحر چه زاید باز" ؛ امید داریم! 

پی نوشت: تولدم مبارک، همچنان که سال جدید میلادی مبارک:)))

پی نوشت٢: "بِل نویی اَ وو"! بدان معنا که شب خوبی داشته باشید!

دی!

اینم از پاییز! تموم شد رفت و واقعا باورم نمیشه اینو میگم که خوشحالم گذشت! دیگه صبوری خیلی سخت شده و هر وقت کلی تلاش می کنم که فراموش کنم یه چیزی پیش میاد که دوباره روز از نو و روزی از نو! خیلی خسته م، نگران آینده و دلتنگی ای  که از این پاییز موند و تلاشی که امیدوارم نتیجه بده و تهرانِ آلوده و غمگین و کلی حرف که مونده تو گلوم و چاره ی هم نیست! خلاصه که چه کنیم و به قول حضرت حافظ، فریب جهان قصه ای روشن است و سحر تا چه زاید، شب آبستن است و این حرفا!
پی نوشت: این پاییز هم نگفتی! شایدم بگی یه روز. یه آبانِ خنکِ تمیزِ نمناک. دقیقا نیمه شبِ نیمه ماهش! 
پی نوشت٢: دی ماهی که هیچ چیزش مثل دی نیست. سفید و برفی و خنک نیست! غم داره. مثل پاییز!
پی نوشت٣: یلداتون مبارک.

حال و سال و دل خوش!

میگه می خندی همیشه، اون تَه تَه های اسفند که دنبالِ بالاپایین کردنِ ماهی قرمزا و هول هولی سوا کردن  دونه های درشت سنجدی؛ چشمات نمی خنده ولی! میگم آخه غم داره تَهِ همه چی! ته قصه، ته آرزو، ته عشق، تهِ سال! غیر از این میشه؟ میگه هر چی شروع بشه یه روز تموم میشه دیگه! خوب تموم میشه! میگم ببین چطوری می گذره... ببین ته زمستونی نمیذارن نفس بکشیم! یه راسته جدول رو بگیریم بریم یادمون بره کجاییم! میگه می دونم دردت چیه... غصه ت غصه ی پاییزه! که بشینی عین دیوونه ها برگای درختای ولیعصر رو بشمری ببینی کی آخریش میریزه! کی تموم میشه... خودت نمی دونی چرا؛ من می دونم ولی! میگم چرا خب! میگه آخریش که بریزه، همه ی دنیا که نارنجی بشه؛ تموم که بشه؛ یه چیز بهتر شروع میشه! میگم زمستون میاد! دی و آسمونِ قرمز! میگه اصلا رسالت آدم همینه؛ انتظار! میگم معلوم نیست کجا تموم میشه کی شروع!میگه خوب تموم میشه! میگم خسته م؛ اینجوری که می دون همه می ترسم! انگار قراره تموم بشه بدونِ مرداد؛ بدون پاییز؛ بدونِ دی! میگه غمت نباشه؛ بهار میاد... اینه چاره! 

پی نوشت: امان از اسفند نفس گیر!

جوجه!

تو که ماهِ قشنگ آسمونی؛ منم ستاره میشم دورت می گردم! تولدت مبارک عشق دی ماهیِ من !

پی نوشت: عهههههه، ببیییییین!

پی نوشت٢: عههههههههه، ببییییییییییین!

پی نوشت٣: عههههههههههههه، ببیییییییییییییین!