فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

خوشحالم دیگه ؛ همینجوری! 

پی نوشت: بزرگی می گفت همیشه واسه همه چی دنبال دلیل نباشید!

پی نوشت٢: همین که شبه کافی نیست؟!

پی نوشت٣: قضاوت نکنیم!

پی نوشت ٤: غبار غم برود حال خوش شود! #حضرت_حافظ

حکایتِ حال!

بماند که این روزها ما اندر خم کوچه ی پایان نامه همان یک ذره رنگِ به رُخ را هم از کف داده ایم و روز نیست که خدایان اندرز و موعظه این ریخت و قیافه ی پوکیده را توی رویمان نزنند و دم نگیرندکه جایِ سپید کردن شبق پیچ و واپیچت پایِ تراوشاتِ مَچپوپِ اذهانِ دیوانه ی جویای علم در "آی-اس-آی" و الی ماشالا مجله و نشریه و کتاب و این ماجراها، برو بچسب به کاسبی وتعطیلات به تعطیلات با یک عینک بالای کله و یک لیوان نوشیدنی خنک (استغفرالله، آب پرتقال) و لب های غنچه جوری خویش انداز را ثبت کن که علاوه بر ساحل نقره ای کشور دوست و همسایه کتاب جیبی "شازده کوچولو" هم گوشه ای را بگیرد که خدایی نکرده از تشَعشُع فکرِ روشن شما کسی بی خبر نماند! و جوانی کن و حالش را ببر و البته که مخاطبشان کسی نیست جز رَبُّ النُوع خود رأیی و حرف گوش نکنی و این رویی که رو نیست و ما کماکان چنان به جست و جوی علم و دانش و دور از جان شما ادامه ی این راه تا پای گور چسبیده ایم که روزی مثل امروز زِلّ ِ آفتابِ داغِ تیر راهپیمایی از آموزش دانشکده و خانوم متین، خوش برخورد و فهمیم مسئولش تا آموزش کل دانشگاه و رویارویی با خیل عظیمی از مسئولان وظیفه شناس دانشگاهی و علاقمند به تعامل با دانشجو در حالتِ نیمه تصعید و سر و کله زدن با حجمی از حروف "ج" و "ل" و "ی" ، متعلق به خانوم جملی و آقای جلیلی و خانوم جبلی  را به جان خریده ایم فقط و فقط برای گرفتن تکه کاغذی که نمایانگر اشتغالمان به تحصیل در این دانشگاهِ میراث نوادگانِ نازِ  هیتلرِ فقید باشد که آن را حواله ی دانشگاه دیگری کنیم، بلا به دور جا مانده از خانِ پیشا شاهِ پسا خانِ خدا آمرزیده؛ باشد که، دق الباب فرهیختگی را پاسخگو باشیم در جهانی که منورالاندیشه هایش گوی سبقت را چنان از هم می قاپند که شال گردنِ روی هوایِ  قرمزِ نیو چاپِ جلد سختِ همان شازده ی کذایی ،خدایی ناکرده جا نماند از آن خویش انداز مذکور!

پ ن: حکایتِ حال!