فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

رویا!

انگار که این همه رویا که خودمون میسازیم یه جایی یهو واقعی میشن که فکرشم نمی کنیم! همینه دیگه! یه وقتا انقدر ساده  قلبت محکم تر از همیشه میزنه سَرِ یه قصه از این همه رویایِ خیسِ خنکی که گاهی بی بارون هم از وسطِ آسمونِ صافِ سیاهِ صیقلی با میلیون تا ستاره سر میرسه! اصلا انگار هزار سال هم منتظر باشی نمیگذره و میشه یه لحظه! یه لحظه که همین رویا انقدر  یه نفس جنگیده که دیگه رنگی نداره و یهو تو همون ثانیه های کم رنگ؛ همون دَم دَمایِ بی رنگی؛ چنان  بارون نوری میباره که هوا میشه هوای پاییزی که زود میاد و زودتر میره و تو هی باز رویاها میسازی واسه رسیدنش و دلت خوش میشه به همین انتظارِ نارنجی و فکر میکنی چقدر حالت با این ماجرا خوبه حتی اگه تهش نشه اون چیزی که می خوای و چقدر آرومی حتی اگه این همه حرف هیچوقت صدا نشه! کاش بارون بزنه! کاش بباره به جون رویاها و همه رو ببره اونجا که باید! کاش بباره به جون آدما و همه رو ببره اونجا که زمین گیرش هستن! اونجا که فقط خودشونن و رویاهاشون! اونجا که میرسن به آسمون! 

پی نوشت: هر جا رَوم تو سایه ی منی!

پی نوشت ٢: شایدم بفهمی یه روز بالاخره!

پی نوشت٣: اسفندِ تندِ سردی که بازم  رو دور تُنده و بازم نفسم میگیره از هوای سنگینِ آخرِ زمستون!

دی؛ دانایِ آفریننده!

امروز تولدم بود! بیست و هفت سال پشت سرمه و امیدوارم به سال های پیش رو ؛ تا جایی که فرصت باشه! خوشحالم اندازه  همه دنیا ...  خدا رو شکر می کنم و در همین لحظه خوشبختم و امیدوار؛ روزگار جوانی ادامه داره و  مستِ روزای قشنگش خاطره می سازم. تَهِش همه چیز سر جاش میشینه! با تمام وجودم مطمئنم! آخرش گرمای  مرداد رو می دوزم به سرمای دی! دی ماهِ قشنگِ دوست داشتنیم! می دوزم! با کوک زیگزاگی ، محکمِ محکم! تولدم مبارک!

پی نوشت: دی؛ دانای آفریننده!

پی نوشت٢: بعد از دقیقا نوزده سال ، امسال اولین سالی بود که روز تولدم امتحان نداشتم! 

پی نوشت٣: هنوزم فکر می کنم باید اسمم مسیح می بود! 

به وقتِ یازدهِ دی ماهِ هزارو سیصد و نود و هفت

اول ژانویه 2019

شب نوشت...

خوشحالم دیگه ؛ همینجوری! 

پی نوشت: بزرگی می گفت همیشه واسه همه چی دنبال دلیل نباشید!

پی نوشت٢: همین که شبه کافی نیست؟!

پی نوشت٣: قضاوت نکنیم!

پی نوشت ٤: غبار غم برود حال خوش شود! #حضرت_حافظ