فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

قول!

یه بارم میشه قول! اسمش اینه، رسمش هم... یه بهار هم دیگه تَهِ انتظاره... تَهِ همه ى چیزى که آبیه اندازه غلظت اقیانوس... همش دنبالِ قوله... یه جایى تو مُنتهاى وجود... خالیه... یه تیکه خالىِ حزینِ روشنِ منتظر... همه ى ناجورش اینه که نمیفهمه... دل نمیفهمه نباید یعنى چى... قول میده چون مظلومه... قول میده میشینه از دور نگاه میکنه... مثِ دلتنگى یه عصر جمعه که از دم دماى ظهرش میچسبه بیخ دنیاى همون قول هاى جورِ ناجور... شده دیگه... یه بارم پر میزنه واسه یه عالمه تلخى... ولى بحث شجاعته... تصمیمه؛ قوله! نشده، نخواسته،نمیبینه، ندیده... همش اندازه یه قوله و تمام! یه موقع هم مى نویسَنِش... یه جایى تو تاریخ... تو حاشیه... یه جا که دیدنى نباشه... اون موقع که دیگه دلى بندِ قول نباشه... اصلا بند نباشه... به هیچى نباشه... به هیچکس نباشه... کاش جمعه نباشه!

پی نوشت: وقتى نوشته هام کپى میشه غصه م چندبرار میشه :(

پى نوشت ٢: دیگه نمیخوام خودمو اذیت کنم. فقط میخوام آرامش داشته باشم!

غار!

لازمه دوباره یه مدت برم تو غارم. تامام !

نور!

میشه یه شبم بگى میخوام بشه اون طورى که بایدو یهو وسطِ دنیا دنیا ماجرا و خستگى و حسرت و ناامیدى و هرچى که اصلا هر کجا میگن بهش؛ میشینى نگاه میکنى به آسمون، انقدر پِىِ نور پلک میزنى که پیداش میکنى دُرُست اونجایى که فِکرشُ نمیکنى و آروم میشى اندازه یه سال نه، یه عمر و روشن میشه دلت به همون نور و امید و همون وجود که انگار گم شده بود تو همه ى لحظه هاى دلهره و یه جهان آگاهى که وا میشه از درونِ خودت که انگار اونى که گم شده بود تو بودى و جهانى که حواست نبوده چطورى ساختى و شاید یادت رفته که میشه که بشه اگه بخواد همون وجودِ شیشه اى و میبینى انتهاى امید همینه و پناه همینه و یار همینه و کافى همینه و رفیق همینه و اصلا همه ى فلسفه ى حیات همینه و اون آخرِ آخرِش نورِ ماوراىِ نور همینه و تو هستى و راهى که دیگه روشنِ همین زیبایىِ شبهِ سلوکیه که طولش هفت مرحله نه، یه نَفَسه! از اینجا که هستى تا عُمقِ آسمون!

پى نوشت: حسبى اللّه...

پى نوشت ٢: شاید من آدم مذهبى نباشم؛ شاید نماز اول وقت نخونم؛ حجاب ندارم و خیلى چیزاى دیگه اما همیشه براى خودم یه سرى خط قرمز داشتم و تو همه لحظه هاى زندگیم خدارو نزدیک خودم حس کردم. براى آرامش همدیگه دعا کنیم. آرزو میکنم بهترین ها براى همه مقدر بشه :)

پى نوشت ٣: یادِ من بوده؟

معجزه!

حالم شلوغه و دلم مى خواست حرف میزدم با اون که باید؛ چقدر معجزه میخوام :)

پى نوشت: ماها اونجایى گُم میشیم که رویاهامونُ گُم میکنیم!

در و دل هاى جمعه اى یک بلاگ نویس خسته!

در چه حالید با شوک بعد از زلزله؟! چقدر شدید و چقدر ترسناک بود :( اینم از جمعه مون خلاصه. خرداد که بیاد میشه سه سال که اینجا مى نویسم :)  و خب این کاریه که بهم آرامش میده. البته من تقریبا از شونزده سالگى بلاگ مى نوشتم ولى خب تو یه حال هواى دیگه! اینجا رو یه جور دیگه دوست دارم حتى از کانال هم بیشتر ^^  داشتم فکر مى کردم اون اوایل که بلاگمُ تو شبکه هاى اجتماعى معرفى کردم  چقدر دیوونه بودم!!! خب نباید گوشه دنج خودمُ پابلیک مى کردم. هرچند که بلافاصله پشیمون شدم و لینک بلاگُ از همه جا پاک کردم. تا این حد که مى خواستم حتى آدرس فانوس خیسُ عوض کنم که فا جانم نذاشت. چون ممکن بود دوستاى قشنگ مجازیمُ گم کنم! بنابراین یه مدتى ننوشتم و از اونجایى هم که بلاگ خوندن هم آدمِ خودشو مى خواد، کم کم به فراموشى سپرده شد و من با خیال راحت بازگشتم  تا الان که در خدمتتون هستم ^^  واسه آدم کم حرفى مث من نوشتن یکى از راه هاى خلوت کردن کله محسوب میشه! مرسى از شماها که منُ همراهى مى کنید :)

پى نوشت: گوش راستم رسما کیپ شده و عملا فقط با گوش چپم مى شنوم!

پى نوشت ٢: لرزش زمین همزمان بود با فروریختن چیزى درون من! مسخره نیست که آدم حتى از یه شب زلزله زده هم خاطره شیرین داشته باشه؟ یه شبِ زمستونى و یه شب بهارى! اى کاش بعضى اتفاقات هیچ وقت نمیفتاد :(

بامِ شهر!

رنگِ دنیا از بامِ شهر؛ خیالِ شب و از همون سالن هاى بزرگِ اُپِرا، سِن و چلچراغ و نور و انعکاس و ردیف ردیف صندلى اشرافى و پژواکِ پلک زدن چِلیست و کُرور کُرور آدم که گوشَن واسه یه کهکشان سکوت و چِشمَن واسه یه دنیا تاریکىِ غلیظ و همون یه باریکه نور و یه شاهکار هُنرىِ ثبت نشده تو تاریخى که از بالاى بالا دیده نشده و نمیشه و هواىِ حَلّالِ خستگى و صداى ناسازگار آکاردئون و وصله ناجورِ نفس هاى آهسته ى میلیون تا تماشاچىِ ظاهر بین و رویاىِ ساخته نساخته ى یه خَلوَتى که چُنینَش میانه آسمان آرزوست...

پى نوشت: ندارد!