فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

درد و دل!

اگه ننویسم خفه میشم؛ ولى جور ناجورى قفلم! چرا کائنات اینجورى چید ماجرا رو؟ کاش میگفتم من مظلوم ترم! تهِ این ماجرام چون جایى ایستادم که جام نیست... 

پى نوشت: انقدر دو روزه تو چنل غر زدم همه رو ناراحت کردم، ولى خب خیلى حس خوبیه که دویست سیصد نفر با حال آدم همراهن؛ نگرانن، با تو غصه میخورن، با تو شاد میشن!

پى نوشت ٢: اگه میدونست اون  چهارتا کلمه رو گفتن تا کجا سخته واسم میفهمید خودش کجاى روحمه!

پى نوشت ٣: اخیرا به فا میگم "جیجى" به هندى یعنى خواهر! من به جیجى قول دادم، جیجى به من که خوشبخت باشیم، که حالمون خوب باشه :)

پى نوشت ٤: اخیرا یه آدم اشک دم مشکى شدم که مسلمان نشنود کافر نبیند! فکرشو کنین! من!  به خاطر همین نگاهمُ میدزدم چون ممکنه عواقبش خوب نباشه!

پى نوشت ٥: با اینکه همش پى نوشت شد ولى حالم بهتر شد!

هوا!

میگن گُل و گیاه بکارید زمین درخطره! درخت بکارید محیط زیست نیاز داره... تخریب زیست بوم ها؟! پلانکتون عضو موثره! حیات وحش چى میشه؟ آلودگىِ زمین و وابستگى ادامه ى موجودیت بشر و ... حرفه همش! هوا کمه، اکسیژن نیست! میگه تو فلان ارتفاع از سطح دریایى حتما؛ بچرخونى سَرِتُ پر از اکسیژنه! نمیبینن؛ نمیدونن! ارتفاع مهم نیست؛ سطح دریا و نوک قله! وسط فلاتِ تبت و تو مقبره بودا هم بشینى، نفس هاى راهب هاى نارنجى پوشُ بشمارى بازم کمه هوا... اکسیژن هست، هوا نیست! اون عنصرى که باید نیست؛ اون ذره هاى معلق ندیدنى که باید باشه و نیست!

پى نوشت: باورم نمیشه که بالاخره دارم انجامش میدم!

پریشانى!

یعنى هیچوقت پریشون نبودى؟ هیچوقت نبودى!

من غم پنهان توام؛ حالِ پریشان توام...

پى نوشت: از انتظار پاییز تا خودِ خود آسمون :)

پى نوشت ٢: چه غروب یه مدلى! 

پاییز!

نمیدونم صداش در برگ ها گُم بود یا خودش! نمیدونم نارنجیش رنگ آفتاب ظهر بود یا نورِ دمِ صبحِ سَر سیاهِ زمستون... نمیدونم هواش خُنکِ نم زده ى بعد بارون بود یا سَردِ پینه بسته ى خاکسترى... نمیدونم دلتنگى هاش عارفانه بود یا غروب جمعه! نمیدونم تنهایى هاش پرستیژ بود یا غصه ى غریبِ آبى... نمیدونم قدم هاش قهرمانانه بود یا خسته! نمیدونم دنیاش فقط برگ پنجه اى بود یا خش خش شکستنشون زیر پاى راهِ روشنِ امید... اما هرچى که بود خودش بود، بدون تظاهر، بى زنگار! پاییز بود... پاییز در برگ ها گُم بود!

پى نوشت: چند قدم تا پاییز...

پى نوشت٢: وقتى میرسم به اینجا که نمیتونم بنویسم یعنى یه جورى پرم که نوشتنم چاره نیست!

شب نوشت...

حرفى ندارم جز اینکه به دعا خیلى معتقدم! نیروهاى ماورایى از جایى میان که نشدنى نداره! تو این شب ها براى همه تون دعا میکنم راهتون روشن باشه و قلباتون غرق آرامش. برام دعا کنید، براى آرامشم، خیلى طوفانیم، پر از موج. براى قلبم دعا کنید، براى سلامتى، براى خانواده ، دوستان، واسه آرامش، واسه قلب! حالا دیگه همه چیز فراتر از حسه! خودِ زندگیه، من گذشتم ... حالا فقط نگاه خدا رو میخوام؛ خداى مهربون، خداى روشن!

پى نوشت: تاسوعا