فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

جوجه!

تو که ماهِ قشنگ آسمونی؛ منم ستاره میشم دورت می گردم! تولدت مبارک عشق دی ماهیِ من !

پی نوشت: عهههههه، ببیییییین!

پی نوشت٢: عههههههههه، ببییییییییییین!

پی نوشت٣: عههههههههههههه، ببیییییییییییییین!

شلوغِ ساکتِ تنها!

آخرش تنهایی همه ی جدولای دنیا رو تموم می کنم همینجوری یواش یواش، با همین کتونیای قرمزم!  دیگه نه ثانیه هارو می شمرم نه قدم هامو! آقا فشار خون گرفتیم بس که دلمون شورِ کیلو کیلو شیرینی رو زد که نه فرق کوچه های تنگِ مهتابی با جدولای یک در میون خُرد و خاکشیر رو با متر متر خیابون پهن و شیک با خط کشی های سفید میفهمن و نه میدونن دلتنگی عصرای  پاییزو لابه لای قفسه های بالا و  پایین  شهرکتاب جا گذاشتن یعنی چی! 

نه خنده های جیرجیرکای شب نشینِ پشت پنجره رو میشناسن و نه هیچوقت مست بوی نشونه های  چوبی لای کتاب، گریه های امپراطور و شب های روشن و شاملو وَرق زدن! خسته شدیم بس که سر هر خونه جدول، پشت سرمونو نگاه کردیم و هی منتظر شدیم و جای جفت جفت کتونیِ  رنگی رنگی و خاکی گِلی،  کفشای واکس خورده و سیاه دیدیم که نه حال خوردن بستنی قیفی رو  زیر آسمون بارونی آذر و دمای زیر صفر دی میدونن و نه صدای ستاره هارو از میلیون سال نوری اونورتر میشنون! نه هیچوقت غمِ آکاردئون والس غروبای باغِ فردوس رو درسته قورت دادن و نه فرقِ چراغای آبی و قرمزِ سی تیر رو با میلیون تا تیرک سیمانی شبیه هم  وسط این همه اتوبانِ عریض و طویل می دونن! نه قدم به قدم هوای وارونه ی  آذر رو با موجِ سینوسی لُمُلین دنبالِ یه گوشه از مرداد نفس کشیدن و نه شمردن ثانیه ها رو از کنار رویاهای دور و نزدیک بچه های خیابون انقلاب بلدن! ثانیه ها رو وقتی میشه شمرد که گذشتنی باشن! حتی کند و آهسته، حتی خسته و بی حال! وسط این همه، بفهم زمان بدون تو سر گذر ندارد!

پی نوشت: این پیاده رو شلوغِ ساکتِ تنها

یک کودتای ساده!

بیست و هشتم مردادِ سی و دو، نوژه، شیلی، هندوراس، مصر و صدها اسم دیگر! تمامشان با یک تصمیم ساده  تا همیشه چسبیده اند به واژه ی ساده فرانسوی کودتا(coup d'état)، به خاطر نافرمانی گروهی کوچک که پای خواسته هایشان ایستاده اند! برخلاف هزاران اسمی که هرگز به گوش تاریخ نرسیده اند! همان ها که تمام آرمان های ریز و درشتشان بین هیاهوی انقلاب های بیشماری گم شده است که شاید با همه ی توان مقاومت نکرده اند! شاید، بین همه ی تلاش های آدم ها برای رسیدن به یک اوتوپیای عظیم، کودتایِ دیگری متولد می شد که موفقیتش با افتخار سنجاق قرن ها تاریخ رئال می شد. اما کودتا همیشه بیرونی نیست. همیشه بین نظامیون و دولتی ها نیست. یک وقت هایی هم جایی است درون خود آدم! مثلا بیست و هشتم مردادِ دیگری، کُلُنِلی اهلِ کوچه های همینِ مردادِ بی مانند، مُحرک قلب و رگ و پیِ کودتاچی اش می شوند بر علیه مغز و آنوقت است که یکی از ساده ترین کودتاهای تاریخ شکل می گیرد اما بختی برای نامی شدن ندارد! تا همیشه سر همان نقطه ی شروعش می ماند حتی اگر موفق باشد!

پی نوشت: بیست و هشتِ مرداد

وقتِ بی وقت!

دوستانه میگم رفقا، عصر جمعه تو وقتِ نامناسب تو جایِ نامناسب نباشید! اگه هستید هم نمونید! جایی نمونید که تو لحظه ی قرمزِ گم شدن خورشید پشت یه عالمه سیاهیِ نامتناهی تو تصمیماتی مردد بشید که با عقل مطلق، بدون حتی یه درصد ناخالصی گرفتید! جایی که فکر کنید اگه کمی با دلتون راه بیاد، اگه برای چیزایی که می خواید بجنگید، تهش چه فرقی می کنه؟! این وقتا ممکنه تردید درسته آوار شه رو همه ی تلاشتون و اونوقته که دیگه از دست هیچ کس هیچ کاری برنمیاد! هیچ کاری، باور کنید! این همه اطمینان از اینجا میاد که دقیقا تو لحظه ای که نباید، جایی بودم که باز هم نباید و دلم چیزی خواست که بیشتر نباید! ترسیدم! از آخرِ همون تصمیمات منطقی! اولش خودمو تو روزی تصور کردم که بیست و اندی سال خاطره و وابستگی رو پشت سرم جا میذارم و میرم! به دنیای جدیدی فکر کردم که قراره یه تیکه ازش باشم! بعدش ذهنم رفت جلوتر، خیلی جلوتر، فکر کردم که آخر این رفتن چی میشه؟! مثلا سی سال دیگه حالم چه حالیه؟! تَهِ تَهِش وقتی تو شصت سالگی تو یه جمعه شبیه همین امروز خیره ی پنجره منتظر غروب نشستم خوشحالم؟! یا حسرت زده ی شانسی که می تونستم امتحانش کنم و نکردم؟! همه چیزایی که امروز برام باارزشه رو فراموش کردم یا هنوزم یه گوشه از دلم مراقبشون هستم؟! برای هیچ کدوم اینا جواب ندارم! برای همینه که میگم وقتِ بی وقت، جایی نباشید که...

پی نوشت: بیستون کندن فرهاد نه کاریست شگفت، شور شیرین به سر هر که فتد، کوه کن است!

اگر مرداد نبود!

 نفهمیدم کلافه ی تنورِ داغِ این روزای عریض و طویل دلم این همه تنگِ پاییزه یا سَرِ این شبای کوتاهِ نصفه نیمه که تا میای ذوق شکار نور اولین ستاره شو درسته قورت بدی میبینی به تهش رسیدی و دیگه وقتی نداری برای شمردن آرزوهایی که فقط تو قلب تاریکِ آسمون پیدا میشن! فقط تو همین ثانیه های سیاهیه که عُمری منطق دود میشه و همه ی اون باور های دور و نزدیکی که گاهی به نظر میرسه میلیون سال نوری باهاشون فاصله داریم یهو از یه جا حوالی همین آشوبِ حال، قاطیِ دم و بازدمایِ هول هولی، نفس میشن و انگاری یک "آن" میشه گم شدنشون پُشتِ تاریک و روشن سحری که زورش بدجوری میچربه به پیامبرِ صبری که تا آخرین نفس، هم پیمانِ مردادی ادامه میده که از بندِ زمان فارغه عزیز شدنش به اندازه ی یوسفِ مصر! مُردادِ دست و دلبازِ هدیه ای که اگر نبود، حسرت نم پاییز و بلندی شب هاش یه جا بُخارِ گرمای این فصلِ کسلی می شد که جز آخرِ ماهِ "بی مرگیِ" ماوراییش دلخوشی نداره! 

پی نوشت:اگرمُرداد نبود!

پی نوشت٢ : میزنه بارون عاقبت ... نگرانی این همه نیمروز تفتون میگذره ... امید داریم... #چهرازی

خواهرِ کوچیکترِ بزرگتر!

"غبار آلوده مهر و ماه ؛ زمستان است" اما... شاید هم یک روز بیاید که بشود فقط یک روز از یک فصل ، فصل دیگرى باشد... بشود مثلا روزى از روزهاى همین  زمستانِ خدا ، بهار باشد...افسانه باشد!  مثل قصه هاى اعجاب انگیز "ژول ورن " که زمانى همه شان افسانه بودند ...زیر دریایى و جِت یک عالمه ماجراى شگفت انگیز دیگر... قصه هایى که خیلى هم از خلقشان نگذشته بود که تبدیل شدندبه واقعیت هاى جدایى ناپذیر دنیا ....راز این ماهِ دوحرفىِ سردِ سفید همین است... براى من همین است.... براى "ما" همین است! از ِکى؟! از همان روز... همان روز که بادکنک هاى تولدم را به آبىِ آسمان سپردم تا آرزوهایم را به گوش خدا برساند...از همان شب... همان شبى که بیشتر از هزارسال گذشت، اما طلوعش گفت که ارزشش را داشته...  از همان طلوع که دوتا دکمه ى سیاهِ درشت ِ چسبیده به قرص ماهِ آسمان ؛ به جانِ هیجان زده ام پیش کش شد و دنیاىِ صد رنگم ، هزاررنگ شد! از همان دىِ سردِ بیست و یک سالِ پیش که روحم براىِ همیشه دوتکه شد! تکه اى متعلق به خودم و تکه اى بزرگتر که دوخته شد به صاحبِ همان دکمه هاى  بى نظیر ! بعضى  آدم ها ذاتاً افسانه هستند... مثل همان قصه ها هیجان انگیز و عجیب... مثل همان ها جذاب و خواستنى  ... مثل شکوفه هاى هلو... شکوفه هاى "بهارىِ" هلو... انگار مى شود یک روز از زمستان ، بهار باشد! اگر روزى باشد که کسى مستقیم از خودِ خودِ آسمانِ سُرخِ  دى آمده باشد! 

پى نوشت: تولدت مبارک کاپیتان!

پى نوشت٢: تولدت بازم مبارک کاپیتان!

پى نوشت٣: تولدت بازم، بازم، بازم مبارک کاپیتان!

پى نوشت ٤: همینجورى تا آخر!