فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

و رسالت من این خواهد بود...

یه روز هم یه کافه می زنم. دقیقا وسط یه خیابون خلوت با سنگفرش خاکستری که بارون تیکه تیکه شو شسته باشه. دو تا پنجره میسازم واسش بُلندِ بُلند با قاب چوبی و یه عالم شمعدونی قرمز! توش دوتا میز مربع کوچیک میذارم با چهار تا صندلی... یه پیشخون از چوبِ خُنکِ افرا و یه اجاقِ سنگیِ پر از هیزم و یه کتری فلزی! چهار تا فنجونِ سفید چینی و یه قندون با قندهای مربعی ولی نه صاف و یکدست! هنوز هم فکر می کنم دنیا به خاطر آدمای خوبش سرپا مونده! درش رو غروب به غروب باز می کنم واسه همین آدما... همینا که اومدن خستگیاشون رو قاطی چای قورت بدن؛ همینا که اومدن دلتنگیاشون رو با شیرینی حبه های کج و معوج بشورن، تمیزِ تمیز...که تَهِش لبخندشون رو ببرن پخش کنن بین این همه غم و تلخی این دنیایِ عجیب و دلیل بشن واسه ادامه! که شاید عاشق بشن سِرِ همین فنجونا و خوشبختیشون رو داد بزنن و بِشَن منبع امید، بازم واسه ادامه! یه چهار پایه از همون چوبِ رگه رگه میسازم فقط واسه خودِ خودم! میذارمش رو تنها پله ی جایی که ساختم و هوای پاییز رو نفس می کشم و به تو فکر می کنم و اونجاست که بارون میزنه و تمام!

پی نوشت: ندارد!

دی!

اینم از پاییز! تموم شد رفت و واقعا باورم نمیشه اینو میگم که خوشحالم گذشت! دیگه صبوری خیلی سخت شده و هر وقت کلی تلاش می کنم که فراموش کنم یه چیزی پیش میاد که دوباره روز از نو و روزی از نو! خیلی خسته م، نگران آینده و دلتنگی ای  که از این پاییز موند و تلاشی که امیدوارم نتیجه بده و تهرانِ آلوده و غمگین و کلی حرف که مونده تو گلوم و چاره ی هم نیست! خلاصه که چه کنیم و به قول حضرت حافظ، فریب جهان قصه ای روشن است و سحر تا چه زاید، شب آبستن است و این حرفا!
پی نوشت: این پاییز هم نگفتی! شایدم بگی یه روز. یه آبانِ خنکِ تمیزِ نمناک. دقیقا نیمه شبِ نیمه ماهش! 
پی نوشت٢: دی ماهی که هیچ چیزش مثل دی نیست. سفید و برفی و خنک نیست! غم داره. مثل پاییز!
پی نوشت٣: یلداتون مبارک.

شب نوشت...

دوست داشتم این روزا یه جور دیگه می گذشت! اما خوشحالم که این هفته تموم شد . خداروشکر برای روزایی که رفت و برای روزایی که میاد. الان آسمون مهتابیه ، خدا هست، به آینده امیدوارم و شاید هم یه روزی اون جایی که فکرشم نمی کنم، همه چیز اونی بشه که می خوام. شبتون آروم...

پی نوشت: گوشم درد می کنه هنوز ولی قلبم آروم شد!

دلم برات تنگ شده!

یکی از دلایل اصلی علاقه م به زبان فرانسه تشابه ش با فارسی، درلطافت زبان بود. خیلی از جاها حتی لطیف تر از فارسی! مثلا  جمله "دلم برات تنگ شده" که فرانسوی ها  به هم دیگه میگن . جمله "tu me manque " رو اگر لغت به لغت ترجمه کنی میشه "تو اَزَم کم شدی"! با همین قدر دلبری!  به هم دیگه میگن تو از من کم شدی و حس آدم در مقابل همچین جمله ای چی میتونه باشه؟  الان حسم اینه که دلم برای خودم تنگ شده و ذهنم میگه: بچه؛ از خودت کم شدی! 

پی نوشت: دلم برای تو بیشتر از خودم  تنگ شده...

پی نوشت٢: tu me manque mon amour!

 

پاییز!

بالاخره رسید؛ پاییزِ پر از امید و عشق و رنگ!

پی نوشت: یک دقیقه تا پاییز!

عاشورا!

مرا هزار امید است و هر هزار تویی...

حب الحسین یجمعنا