یه روز هم یه کافه می زنم. دقیقا وسط یه خیابون خلوت با سنگفرش خاکستری که بارون تیکه تیکه شو شسته باشه. دو تا پنجره میسازم واسش بُلندِ بُلند با قاب چوبی و یه عالم شمعدونی قرمز! توش دوتا میز مربع کوچیک میذارم با چهار تا صندلی... یه پیشخون از چوبِ خُنکِ افرا و یه اجاقِ سنگیِ پر از هیزم و یه کتری فلزی! چهار تا فنجونِ سفید چینی و یه قندون با قندهای مربعی ولی نه صاف و یکدست! هنوز هم فکر می کنم دنیا به خاطر آدمای خوبش سرپا مونده! درش رو غروب به غروب باز می کنم واسه همین آدما... همینا که اومدن خستگیاشون رو قاطی چای قورت بدن؛ همینا که اومدن دلتنگیاشون رو با شیرینی حبه های کج و معوج بشورن، تمیزِ تمیز...که تَهِش لبخندشون رو ببرن پخش کنن بین این همه غم و تلخی این دنیایِ عجیب و دلیل بشن واسه ادامه! که شاید عاشق بشن سِرِ همین فنجونا و خوشبختیشون رو داد بزنن و بِشَن منبع امید، بازم واسه ادامه! یه چهار پایه از همون چوبِ رگه رگه میسازم فقط واسه خودِ خودم! میذارمش رو تنها پله ی جایی که ساختم و هوای پاییز رو نفس می کشم و به تو فکر می کنم و اونجاست که بارون میزنه و تمام!
پی نوشت: ندارد!
دوست داشتم این روزا یه جور دیگه می گذشت! اما خوشحالم که این هفته تموم شد . خداروشکر برای روزایی که رفت و برای روزایی که میاد. الان آسمون مهتابیه ، خدا هست، به آینده امیدوارم و شاید هم یه روزی اون جایی که فکرشم نمی کنم، همه چیز اونی بشه که می خوام. شبتون آروم...
پی نوشت: گوشم درد می کنه هنوز ولی قلبم آروم شد!
یکی از دلایل اصلی علاقه م به زبان فرانسه تشابه ش با فارسی، درلطافت زبان بود. خیلی از جاها حتی لطیف تر از فارسی! مثلا جمله "دلم برات تنگ شده" که فرانسوی ها به هم دیگه میگن . جمله "tu me manque " رو اگر لغت به لغت ترجمه کنی میشه "تو اَزَم کم شدی"! با همین قدر دلبری! به هم دیگه میگن تو از من کم شدی و حس آدم در مقابل همچین جمله ای چی میتونه باشه؟ الان حسم اینه که دلم برای خودم تنگ شده و ذهنم میگه: بچه؛ از خودت کم شدی!
پی نوشت: دلم برای تو بیشتر از خودم تنگ شده...
پی نوشت٢: tu me manque mon amour!