فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

عجیب و غریب!

شاید من ده هزار نفرم؛ ولى وقتى به فانوس پناه میارم معلومه چه خبره!

دیشب یکى ناشناس بهم گفت عجیب و غریب و حتى صبر نکرد جوابشُ بگیره! یه نظر سنجى گذاشتم و خیلى ها با این نظر موافق بودن... ولى واقعا اینجورى نیست. من نه تنها عجیب و غریب نیستم بلکه خیلى هم معمولى و کسل کننده م! شاید یه جاهایى به خاطر حرفا و تصمیماتم متفاوت به نظر برسم؛ ولى عجیب و غریب؟ فک نکنم! 

پى نوشت: از همیشه ساکت ترم و نمى دونم کجاى جهان ایستادم!

پى نوشت ٢: با همه اینا، وسط این جنگ نابرابر درونى؛ من خدا رو دارم. از رگ گردن نزدیک تر...

شب نوشت...

یک حس هایى هست توى دنیا که هیچوقت نمى شود تعریفش کنى!  واژه ها معنى نمى دهند براى ساختن نمایى از موجودیتش ! مثل طعم گس خرمالوهاى کالِ اول پاییز ؛ شبیه برگ هاى سبزِ بى جانِ بید مجنونِ پارک ته خیابان ؛   بلاتکلیف است براى عرض اندام! مثل بومرنگی پر از نقش های درهم  یک جورى تند و تیز پى آبى آسمان مى رود و یک جایى ناگهان تصمیم مى گیرد راه آمده را برگردد و بیاید بچسبد بیخ دنیاى فرستنده اش! اصلا  این حس ها هست  براى این که در آدم حل شود! که از ترکیبش با جان محلول  پایه اى درست شود که فعال شدنش ،شبدر چهارپرِ  بلندترین قُلّه ى کوهستان "فوجى" را بخواهد و شاخ گوزن های سورتمه کریسمس را... مروارید هاى سفید "نیل" را بخواهد و خونِ ماهى مُرَکبِ "دریاى سرخ" را! یک  حس هایى هست ؛ همینقدر عجیب... همینقدر نفس گیر... همینقدر سخت... همینقدر فعال نشده!

پى نوشت: شب ها ى بى ستاره بدجور دلم را تنگ مى کند!

پى نوشت ٢: غیر قابل توضیح!