فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

غر غر!

حالم؟ خوب و پیچیده و نمى دونم! دیروزم؟ قشنگ و پیچیده و یادم میمونه! امروزم؟ غمگین و دلتنگ و بازم پیچیده! هر وقت دلم میخواد یه کم گاردمُ باز کنم یه چیزى میشه که سر و کله اضطراب پیدا میشه و هى بدتر بسته میشم :( کاش مراقب باشه. کاش مراقب باشم!

انقدر امروز دلم تنگ بود که هیچى نتونستم بنویسم! کلا حالمو نمیتونم جمله کنم! هیچ واژه اى پیدا نمیکنم! بچه هاى کانال متوجه شدن که خیلى کمتر مینویسم! ولى واقعا نمیتونم. مث معجزه اى میمونه که توامان اضطراب انتخابه! تو نشون دادن اون یکى بلاگ هنوز شک دارم. نامه یازدهمه و هنوز مطمئن نیستم که موقعش کیه!

پى نوشت: ناراحتم :(

پى نوشت٢: دورى خیلى سخت تر از چیزیه که به نظر مى رسید!

پى نوشت٣: مغزم درد میکنه!

پى نوشت٤: همو بغل کنید که دنیا خیلى جاى بیخودیه!

مهتاب!

مگه نه این که مهتابِ شب میشه همون مونسِ جانِ یه جهان دلتنگى؟ مگه نه اینکه بسه همین یه دونه ماهِ کج معوج که یه شب میشه قرصِ نقره و یه شب هلالِ باریک تر از مو؟ مگه نه اینکه یه شب میشه گوش، یه شب قاصدِ رویا و یه شبم لابد یه تیکه دلِ هزارتیکه! میشه خوابید مگه؟ نباید شبُ زندگى کرد مگه؟! نباید این همه سکوت غلیظشُ شنید مگه؟! نباید حرفاى نگفته رو نفس کشید مگه؟! همون نیمه پنهانِ وجود، همون بخشِ نامرئى دیدنى نمیشه مگه؟! یه جهان رازِ شیشه اى فاشِ نورِ کم و زیادش نمیشه مگه؟! هرکسى ذره به ذره خودش نمیشه مگه؟!

پى نوشت:کاش کائنات انقدر نچرخونه همه چیزُ که برگردم سر جاى اول! من فقط خسته م؛ نیاز دارم یه کم بیرون گود بشینم همین!