-
شب نوشت...
یکشنبه 27 مهر 1399 00:55
چه روز عجیبى بود! چى میخواستى بگى؟ هنوزم فکر میکنم یه اتفاقى افتاده و الان تقریبا مطمئنم به بابا مربوطه! عجیب ترش میدونید کجاست؟ من اندازه میانگین سالیانه م تو یه ساعت حرف زدم!!! شوخى نیستا!!! هزار تا احتمال میدم و الان به شدت نگرانم. خدا کنه اتفاق بدى نباشه! وگرنه چى انقدر مهمه و گفتنش سخت؟ مگر این که داستان یه...
-
شب نوشت...
چهارشنبه 23 مهر 1399 23:56
چه خبرته دختر؟ در این مغز لامصبُ ببند بگیر بخواب! فقط همین ساعت صفرُ کم داشتى! پى نوشت: ندارد!
-
شب نوشت...
دوشنبه 21 مهر 1399 23:22
اومدم اینجا بنویسم که خونه اول و آخرمه :) الان یهو یادم افتاد اون اوایل که کانالُ ساخته بودم یه آدمى که بدون شک منُ میشناخت چون حتى اسم هاى آشنا و فامیل هم میاورد عضو شده بود و هرچى فکر میکنم نمیفهمم از کجا کانالُ پیدا کرده بود! وقتى نمیتونم ریشه یه چیزى رو پیدا کنم حالم بد میشه:/ البته چند نفرُ که مشکوک بودم ریموو...
-
شب نوشت...
جمعه 11 مهر 1399 00:59
چى بگم از شب؟ همون که تو میگى! چى رو نفس بکشم؟ همون که تو نفس میکشى! چى ببینم؟ همون که تو میبینى! کجا باشم؟ همون جا که تو هستى؛ تامام! پى نوشت: یه بلاگ دیگه ساختم شبیه نامه هاى جودى مینویسم! پى نوشت ٢: خوب شد ساختم وگرنه خفه میشدم! پى نوشت٣: امشب چهارمیشُ نوشتم :)
-
پیامبر آب!
دوشنبه 7 مهر 1399 01:40
هرکارى میتونستم کردم، نمى دونم تَهِ دیوونگى دقیقا کجاس ولى تا اونجا که توان داشتم جلو رفتم، اندازه روزا هم نه، ثانیه هاى یخى که آب شد از گرماى مرداد! نمى دونم چند تا پاییز صبر کردم، نمى دونم کجا خسته شدم، کجا کوچه رو گم کردم، کجا پیدا کردم؛ اصلا پیدا کردم؟! خواستم تموم کنم، چیزى رو که حتى نمى دونم کى شروع کرده بودم!...
-
جمعه نوشت...
جمعه 4 مهر 1399 08:36
صبح جمعه تون بخیر ^^ حال نامیزون این چندروزم باعث شد از کوره دربرم و پست قبلى رو در حالتى نوشتم که به شدت عصبى و کلافه بودم، البته "پى ام اس " و بالا و پایین شدن هورمون ها هم چندان در اون حال بى تاثیر نبود :/ خواستم کلا پستُ پاک کنم ولى بعدش گفتم اصن قشنگى آدم ها به همین بالا و پایین بودن و حال متغیرشونه به...
-
شب نوشت...
چهارشنبه 2 مهر 1399 00:39
این همه تلاش بند بود به یه نگاه فقط! یه جورى خسته م که دلم میخواد کفِ سیمانى یه خیابون خلوت دراز بکشم، سرماى پاییزِ تازه بشینه به عمق روحم شاید کمى از این همه التهاب کم کنه! من فقط میخواستم حالم خوب باشه؛ میخواستم همه چیز سبز باشه، حالا چطورى با این همه دلتنگى کنار بیام؟ چطورى با خودم کنار بیام؟ چطورى با دنیا کنار...
-
پاییز!
سهشنبه 1 مهر 1399 00:00
رقیق و نارنجى ام مثِ پاییز :) پى نوشت: خوبه که اومد!
-
درد و دل!
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:25
اگه ننویسم خفه میشم؛ ولى جور ناجورى قفلم! چرا کائنات اینجورى چید ماجرا رو؟ کاش میگفتم من مظلوم ترم! تهِ این ماجرام چون جایى ایستادم که جام نیست... پى نوشت: انقدر دو روزه تو چنل غر زدم همه رو ناراحت کردم، ولى خب خیلى حس خوبیه که دویست سیصد نفر با حال آدم همراهن؛ نگرانن، با تو غصه میخورن، با تو شاد میشن! پى نوشت ٢: اگه...
-
هوا!
یکشنبه 23 شهریور 1399 19:59
میگن گُل و گیاه بکارید زمین درخطره! درخت بکارید محیط زیست نیاز داره... تخریب زیست بوم ها؟! پلانکتون عضو موثره! حیات وحش چى میشه؟ آلودگىِ زمین و وابستگى ادامه ى موجودیت بشر و ... حرفه همش! هوا کمه، اکسیژن نیست! میگه تو فلان ارتفاع از سطح دریایى حتما؛ بچرخونى سَرِتُ پر از اکسیژنه! نمیبینن؛ نمیدونن! ارتفاع مهم نیست؛ سطح...
-
پریشانى!
سهشنبه 18 شهریور 1399 17:10
یعنى هیچوقت پریشون نبودى؟ هیچوقت نبودى! من غم پنهان توام؛ حالِ پریشان توام... پى نوشت: از انتظار پاییز تا خودِ خود آسمون :) پى نوشت ٢: چه غروب یه مدلى!
-
پاییز!
سهشنبه 11 شهریور 1399 00:10
نمیدونم صداش در برگ ها گُم بود یا خودش! نمیدونم نارنجیش رنگ آفتاب ظهر بود یا نورِ دمِ صبحِ سَر سیاهِ زمستون... نمیدونم هواش خُنکِ نم زده ى بعد بارون بود یا سَردِ پینه بسته ى خاکسترى... نمیدونم دلتنگى هاش عارفانه بود یا غروب جمعه! نمیدونم تنهایى هاش پرستیژ بود یا غصه ى غریبِ آبى... نمیدونم قدم هاش قهرمانانه بود یا...
-
شب نوشت...
جمعه 7 شهریور 1399 23:03
حرفى ندارم جز اینکه به دعا خیلى معتقدم! نیروهاى ماورایى از جایى میان که نشدنى نداره! تو این شب ها براى همه تون دعا میکنم راهتون روشن باشه و قلباتون غرق آرامش. برام دعا کنید، براى آرامشم، خیلى طوفانیم، پر از موج. براى قلبم دعا کنید، براى سلامتى، براى خانواده ، دوستان، واسه آرامش، واسه قلب! حالا دیگه همه چیز فراتر از...
-
٢٨ مرداد!
سهشنبه 28 مرداد 1399 00:01
تموم شد! حالا دیگه فقط منتظر یه نشونه م! فقط یکى :)
-
بارش شهابى!
شنبه 25 مرداد 1399 01:37
به سبک کُنت اولاف ، خب خب خب! عجب شبى، عجب مردادى، عجب منى! با اینکه سر حرفم هستم ولى دلم میخواست امشب شهاب ببینم یا ستاره دنباله دار... حیف که خیلى خوابم میاد وگرنه کلى حرف دارم ؛))) اگه وقت شد فردا مینویسم که مغزم خلوت شه^^
-
شب نوشت...
چهارشنبه 8 مرداد 1399 01:48
ولى من خیلى خسته م، نمى دونم چیکار میکنم، نمى دونم چیکار میخوام بکنم، حتى نمى دونم دقیقا کجام! نمى دونم خستگى هامُ کجا ببرم، با خودم چیکار کنم؟ نمى دونم چى مینویسم؛ اصلا چرا مینویسم؟! که چى بشه؟ انصاف نیست که من حتى با خودمم نمى تونم حرف بزنم! انصاف نیست که این همه سنگینى رو تنهایى این ور و اونور ببرم:( پى نوشت: شب...
-
شب نوشت...
یکشنبه 5 مرداد 1399 01:22
هَمَش مسیره! یه مردادُ میگیرن که تقصیرکاره از داغى و از شبِ بى نسیم که نوَزید ببره با خودش یه همه اوهام و خیال و خوابِ جاده رو؛ که یه سال، دوسال، هزارسال کِز کردن گوشه پیچ بعدى چشاشون خُشک شد که تقصیر کاره از سنگ و از سیمانِ گُله به گُله که صاف نشد چار تا چرخِ تَق و لَق بیاد بره تَهِ مسیرُ ببینه اصَن معلوم شه بى سر و...
-
مرداد!
چهارشنبه 1 مرداد 1399 00:29
اساسا مدت مدیدى مى باشد که چیزى ننوشتم؛ البته تو کانال فعالم ولى اینجا یه چیز دیگه س! انگار تو دوره هاى مختلف زندگیم تو سال هاى اخیر یه جور گوشِ بدون قضاوت بوده، لحظه هام، تصمیماتم، حرفام :) از هیچ کدوم چیزایى که اینجا ثبتشون کردم پشیمون نیستم؛ باید گفته میشدن که یادم بمونه! اینم از مردادى که گذروندن فصلى که موردعلاقه...
-
شب نوشت!
شنبه 21 تیر 1399 01:22
اولِ اولش، پوست و برگ و پارچه؛ قبلِ کاغذ، با قلمى که همیشه بوده، با واژه هایى که همیشه تر بوده! نامه ها حرف میزنن، حتى اونایى که هیچ وقت نوشته نشدن؛ قانونش همینه، یه جور میراثِ اجدادى! یه شب رقصِ جوهر زیر نورِ شمع، عینِ والسِ باشکوهِ سایه ها رو سنِ سنگىِ قلعه هاى باستانى! بارِ همه ى حرف هاى گفته، نگفته رو جمله میکنن...
-
شب نوشت...
پنجشنبه 12 تیر 1399 01:21
لَمسِ همه ى رنج هاى آدمى از پُشت صداىِ شَفافِ کلاویه هاى چوبى از عُمقِ بى انتهاى شب؛ ما آدم ها چقدر تنهاییم اما چقدر امید داریم، چقدر خسته ایم اما چقدر ستاره ها رو میشماریم! ما قرن هاست که آرزوهامون رو براىِ هلالِ نقره اىِ آسمون شب نجوا میکنیم... پى نوشت: ولى من خیلى دلم تنگه، انصافانه س؟!
-
شب نوشت...
سهشنبه 10 تیر 1399 01:16
عرض کنم خدمتتون که در دوره گذار به سر مى برم به همین دلیل دستم به نوشتن نمیره زیاد! چه اینجا چه تو کانال! این روزها ملالى نیست جز فکر آینده و انتظار بازگشایى مرزها و کارهاى شخصى :) روزگاریست خلاصه، امروز اسپرسو خوردم با حجم زیادى از دلتنگى که باید فراموش بشه! خب چاره چیه، زندگى همینه دیگه. نمیشه که همش اونجورى بشه که...
-
رقص!
شنبه 31 خرداد 1399 00:55
خب اولین سانسور رسمى زندگى ما به دستمون رسید و ممیزى ارشاد رو برامون فرستادن! گفتن جمله "رویاها زیر نور ماه مى رقصند" مشکل داره و کلمه ى رقص باید از توش حذف بشه!!!! دقت کنید که تو این مملکت حتى رویاها هم حق رقصیدن ندارن!!! الان جا داره با همین کرونا برم همه شونُ درگیر کنم تموم شن! ^^
-
تَب!
سهشنبه 27 خرداد 1399 01:27
یه جورى بى مرز گُم شده بود... شب و روز و ساعت و دقیقه! وسطِ رویایى که حبسِ داغىِ جسم دنبالِ جواب بود... مثِ یه جور سَماعِ تماشایى، از نوک انگشت هاى کسى که گذشته بود از همون هَفتِ بى صدا... هم نفسِ انتظارِ صبح... بازدمِ سنگینِ شب؛ دُنیا مى چرخید... بى قرارِ سوفىِ نور؛ رقصِ بَند بَندِ تن... هم معنىِ آخرین مرحله ى سلوک؛...
-
نقطه ى آغازم!
دوشنبه 19 خرداد 1399 01:55
دنبال جادو بودم، پىِ معجزه؛ وسط همین لحظه هاى تاریکِ شفافِ غرقِ سکوت پیداش کردم؛ یه شب که دنبال خودم میگشتم؛ سرد بود، ستاره نداشت، عطرِ کاج، دونه هاى سفیدِ شیشه اى، شبیه همون شب که پامُ تو این دنیا گذاشتم، چرخیدم، دنیا یخ بسته بود، آسمونِ قرمزِ غلیظ، یه جهان بُخارِ نفس هاى خلیفه هاى قبل از من، امپراطورىِ سرما، دویدم،...
-
جى جى!
جمعه 16 خرداد 1399 17:30
که حالا حساب کردى رو یه اسیرِ جمعه و صفحه هاى قاطى پاطىِ دینامیکِ سیستم و یه خروار کُدِ معلوم الحال که مهندس، من گیر افتادم وسط چاله ى زنجیره اى که خودم خلقش کردم؛ بیا بگیر دستمُ درآم! اسیر شدى خب بنده خدا خودت نمیفهمى؛ تو اسیرِ زنجیره خودتى ما اسیرِ واسه خودمون! زنجیره تامینِ چشما که الله الله، چى ساخته خدامون اصن!...
-
لیست مخاطبین!
چهارشنبه 14 خرداد 1399 00:26
اسمشُ تو لیست مخاطبینم تغییر دادم :)
-
کویر!
سهشنبه 13 خرداد 1399 00:29
دیدین کویرُ؟ مِثِ همونه! دَستِ آدمُ میگیره میبره میشونه سَرِ شَبِش میگه بیا این همه هوا اصَن انقدر همه شُ فروبده تموم شه! نمیشه! داغه خُب؛ این همه آفتاب از صُبحِ عَلى الطُلوع تابیده...از این رنگ و رو رفته ها که میتابه به هر روزِ روزمون بعد دَمِ غروب یه جورى راشُ میکشه میره انگار نبوده از اول، نه... هى گوش به زنگه...
-
شب نوشت...
دوشنبه 12 خرداد 1399 01:42
نِشَستَم هَوات از سَرَم بپره؛ نِشَستَم که این سال ها بگذره... پى نوشت: کاش بخوابم!
-
شبکه هاى اجتماعى!
یکشنبه 11 خرداد 1399 01:08
به سرم زده تمام شبکه هاى اجتماعى رو پاک کنم! از این بمباران خبرى و شلوغى این فضاها خسته م! حوصله هیچکسُ ندارم و دلم میخواد همه راه هاى ارتباطى رو ببندم... تلگرام رو به خاطر کانال نمى تونم پاک کنم ولى صدها پیام نخونده رو مغزم رژه میره! اینجا هم که گوشه دنجمه و دوسش دارم؛ اما اینستاگرام، واتس آپ و توییتر هر کدومشون یه...
-
عجیب و غریب!
جمعه 9 خرداد 1399 00:00
شاید من ده هزار نفرم؛ ولى وقتى به فانوس پناه میارم معلومه چه خبره! دیشب یکى ناشناس بهم گفت عجیب و غریب و حتى صبر نکرد جوابشُ بگیره! یه نظر سنجى گذاشتم و خیلى ها با این نظر موافق بودن... ولى واقعا اینجورى نیست. من نه تنها عجیب و غریب نیستم بلکه خیلى هم معمولى و کسل کننده م! شاید یه جاهایى به خاطر حرفا و تصمیماتم متفاوت...