-
شب نوشت...
سهشنبه 7 اسفند 1397 00:26
یه وقت هم یه چیز کوچیک مثل یه صدا، یه سایه، یه قطعه ی آروم موسیقی، یه مصرع شعر! چیکار می کنه با روح و روان آدم؟! چی میشه که اینجور میشه؟ چه پاییز غریبی بود و چه زمستون غریب تری! بازم اسفند رسید با غم تلنبار شده ی سال پشت سرش! با خستگی نجویده بلعیده شده از مقاومتی که آخرش اون جایی شکسته میشه که دیگه نه برگی مونده باشه...
-
این را من می دانم!
پنجشنبه 25 بهمن 1397 22:34
آدمی بدون عشق نمیتواند زندگی کند. ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ... ﻧﻪ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، در ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ و ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻛﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻡ... ﻧﻪ! ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ... #کلیدر #محمود_دولت_آبادی پی نوشت: وقتی بیا ، که رد کردن ممکن نباشه! پی نوشت ٢:...
-
Fight for the future!
دوشنبه 24 دی 1397 19:55
فردا، روز دیگری است!
-
جوجه!
یکشنبه 16 دی 1397 09:09
تو که ماهِ قشنگ آسمونی؛ منم ستاره میشم دورت می گردم! تولدت مبارک عشق دی ماهیِ من ! پی نوشت: عهههههه، ببیییییین! پی نوشت٢: عههههههههه، ببییییییییییین! پی نوشت٣: عههههههههههههه، ببیییییییییییییین!
-
دی؛ دانایِ آفریننده!
سهشنبه 11 دی 1397 21:02
امروز تولدم بود! بیست و هفت سال پشت سرمه و امیدوارم به سال های پیش رو ؛ تا جایی که فرصت باشه! خوشحالم اندازه همه دنیا ... خدا رو شکر می کنم و در همین لحظه خوشبختم و امیدوار؛ روزگار جوانی ادامه داره و مستِ روزای قشنگش خاطره می سازم. تَهِش همه چیز سر جاش میشینه! با تمام وجودم مطمئنم! آخرش گرمای مرداد رو می دوزم به سرمای...
-
گهواره نیوتون!
سهشنبه 4 دی 1397 22:52
مثلِ گهواره نیوتون، عیناً و بدون تفاوت، کپی برابر اصل! پی نوشت: اسپِرسو!
-
شلوغِ ساکتِ تنها!
دوشنبه 19 آذر 1397 22:52
آخرش تنهایی همه ی جدولای دنیا رو تموم می کنم همینجوری یواش یواش، با همین کتونیای قرمزم! دیگه نه ثانیه هارو می شمرم نه قدم هامو! آقا فشار خون گرفتیم بس که دلمون شورِ کیلو کیلو شیرینی رو زد که نه فرق کوچه های تنگِ مهتابی با جدولای یک در میون خُرد و خاکشیر رو با متر متر خیابون پهن و شیک با خط کشی های سفید میفهمن و نه...
-
شب نوشت...
جمعه 25 آبان 1397 00:59
یه موقع هم فکر میکنی که دلتنگی برای کارای معمولیِ معمولی چقدر عجیب و بی معنیه! یه وقتم میگی طبیعی ترین چیزِ ممکنه، که برای چهار قدمِ پیاده زیر آسمونِ پاییز دلتنگ باشی! فکرشم نمیکنی یه آبان رو یه رنگی قدم بزنی که سال بعدش همون موقع بهش بخندی! که پارسال همین وقتا تهران چقدر دودآلود بود و الان انقدر قشنگ مه آلود! پیدا...
-
شب نوشت...
شنبه 21 مهر 1397 23:04
می خواستم یه چیز بگم؛ پشیمون شدم! همیشه پشیمون میشم؛ دقیقا سرِ بزنگاه! پی نوشت: پادشاه فصل ها پاییز! پی نوشت٢: کل امروز بارونی بود، بارونی و سرد!
-
مکاشفه!
سهشنبه 3 مهر 1397 22:51
که تو چقدر شبیه پاییزی! ساده و نارنجی و من چقدر عاشق همه ی سادگی های رنگیِ جهانم! این پیغام خودش بود! خودِ خودِ پاییز و چه قاصدِ امینی! امشب روی همین جدول های کم عرضِ خیسِ باران اعتراف کرد که هر اندازه هم که فرزند فصل دیگری باشی، شبیه همین نسیمِ خُنکی که مامان ها دائم غرش را می زنند که با خودش مریضی می آورد، مریضی که...
-
عاشورا!
چهارشنبه 28 شهریور 1397 20:08
هر کسی غرق تو شد وارث تسکین شده است؛ حال مایی که دو پیمانه زدیم این شده است! پی نوشت: یا ثارالله یابن الحیدر
-
روی سطح!
جمعه 23 شهریور 1397 01:10
تو هر سطحی فرق نمی کنه. ولی روش چرا! روش خیلی فرق می کنه. رو سطح تو هر سطح! بدجور ناجوره! اصلا جور نیست در واقع! شبیه یه موج سینوسی. نه فقط بالا، نه فقط پایین! رو یه محور بالا، رو اون یکی پایین و ادامه داستانِ بالا و پایین! یه جاهایی هم صفرِ صفر! همینجوری صاف و بدون قوس ! بدون قعر و قُله! مستقیم و بدون پیچ! صفرِ صفر...
-
شب نوشت...
شنبه 17 شهریور 1397 23:03
عاقل آن است که این موقع شب خوابیده؛ منِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد! #شهریار
-
فیل یا فیل؟!
پنجشنبه 8 شهریور 1397 08:15
فا میگه تو شبیه "فیلی" ! نه از اون فیل خاکستریا که هزاری شکارچی دنبال یه تیکه عاجش هستن و مستند ها از زندگی خانوادگی و گوشای بزرگشون حرف می زنن! خیالم در هر صورت راحته که شبیه این فیل نیستم! مطمئنم! نه به خاطر جنبه ی خودشیفتگیِ درونم! چون اگر این شکلی بودم فا با خونسردی تمام تو صورتم زل می زد و می گفت:...
-
یک کودتای ساده!
یکشنبه 28 مرداد 1397 19:54
بیست و هشتم مردادِ سی و دو، نوژه، شیلی، هندوراس، مصر و صدها اسم دیگر! تمامشان با یک تصمیم ساده تا همیشه چسبیده اند به واژه ی ساده فرانسوی کودتا(coup d'état)، به خاطر نافرمانی گروهی کوچک که پای خواسته هایشان ایستاده اند! برخلاف هزاران اسمی که هرگز به گوش تاریخ نرسیده اند! همان ها که تمام آرمان های ریز و درشتشان بین...
-
وقتِ بی وقت!
جمعه 26 مرداد 1397 22:36
دوستانه میگم رفقا، عصر جمعه تو وقتِ نامناسب تو جایِ نامناسب نباشید! اگه هستید هم نمونید! جایی نمونید که تو لحظه ی قرمزِ گم شدن خورشید پشت یه عالمه سیاهیِ نامتناهی تو تصمیماتی مردد بشید که با عقل مطلق، بدون حتی یه درصد ناخالصی گرفتید! جایی که فکر کنید اگه کمی با دلتون راه بیاد، اگه برای چیزایی که می خواید بجنگید، تهش...
-
اگر مرداد نبود!
دوشنبه 15 مرداد 1397 23:20
نفهمیدم کلافه ی تنورِ داغِ این روزای عریض و طویل دلم این همه تنگِ پاییزه یا سَرِ این شبای کوتاهِ نصفه نیمه که تا میای ذوق شکار نور اولین ستاره شو درسته قورت بدی میبینی به تهش رسیدی و دیگه وقتی نداری برای شمردن آرزوهایی که فقط تو قلب تاریکِ آسمون پیدا میشن! فقط تو همین ثانیه های سیاهیه که عُمری منطق دود میشه و همه ی...
-
شب نوشت...
یکشنبه 7 مرداد 1397 00:45
همیشه وقتی حرف زیاد دارم واسه گفتن ؛ زبونم بند میاد؛ بعد که یه کم می گذره؛ یه ثانیه، یه دقیقه، یه ساعت... همه شو قورت میدم؛ یه جا و درسته! بعد درست میشه همه چیز؛ الان از همون وقتاست! یه دنیا حرف دارم ،زبونش نیست ولی...شایدم پایین نرفت این دفعه! کی می دونه؟! پی نوشت: نگذار عاشق تو این همه آشوب شود...سمتِ تو آمده ام...
-
شب نوشت...
پنجشنبه 14 تیر 1397 00:15
خوشحالم دیگه ؛ همینجوری! پی نوشت: بزرگی می گفت همیشه واسه همه چی دنبال دلیل نباشید! پی نوشت٢: همین که شبه کافی نیست؟! پی نوشت٣: قضاوت نکنیم! پی نوشت ٤: غبار غم برود حال خوش شود! #حضرت_حافظ
-
حکایتِ حال!
دوشنبه 4 تیر 1397 00:26
بماند که این روزها ما اندر خم کوچه ی پایان نامه همان یک ذره رنگِ به رُخ را هم از کف داده ایم و روز نیست که خدایان اندرز و موعظه این ریخت و قیافه ی پوکیده را توی رویمان نزنند و دم نگیرندکه جایِ سپید کردن شبق پیچ و واپیچت پایِ تراوشاتِ مَچپوپِ اذهانِ دیوانه ی جویای علم در "آی-اس-آی" و الی ماشالا مجله و نشریه و...
-
لیلة القدر!
چهارشنبه 16 خرداد 1397 02:54
از گذشته های خیلی دور این اذیتم می کرد، خیلی زیاد... بی عدالتی! بی عدالتی یکی از چیزاییه که همیشه تاثیرش روی ذهنم واضحه و روشن؛ یکی از دلایل ارادت خاصم به صاحب این شب ها همینه... امیرالمومنین مظهر عدل که نه، خود خود عدالته! آیینه ی تمام نمای برابری! وقتی اولین بار مقابل ضریح شریف حضرت ایستادم؛ اولین چیزی که با تمام...
-
شب و دل!
پنجشنبه 3 خرداد 1397 21:20
شبه دیگه؛ نمیشه خرده گرفت! سیاهه سیاه! یه موقع کمتر سیاهه یه وقتا هم...یه وقتا هم! شبه دیگه؛ تا بی نهایت تاریک... ظاهراً همه ساکتن؛ خوبه ظاهر بین نباشه آدم! دُرُست که گوش بدی میشنوی! تمامِ ناتمامِ کائنات با هم حرف می زنن...حالا صداشون در نمیاد دلیل نمیشه که... رو طول موج خودشونن لابد! دلشون تنگه...گیرَن... خیره موندن...
-
خیال!
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1397 16:31
+آب؟ -نه؟ +چرا؟! -تِشنه نیستم! +هَستی! -از کجا می دونی؟ +می دونم! -از کجا؟ +هَوا! -هَوا که هَوای ماست! +نیست! -هَست؛ نَم کشیده و تمیز! +نیست! -دقت بایدَش! +چاره فقط آبِ! -تو عالِمی؟ +نه! -پس نیستم! +چی؟ -تشنه! +اگه آب نخوری خشک میشی! -خُب بِشم! +بَعدش میمیری! -خُب بِمیرم! +آخه عزیزم، جانَم،" درد ما در جهان درمان...
-
فیل نوشت!
سهشنبه 28 فروردین 1397 00:28
زیر پنجره ی بلند،روبه روی آسمونی که سرخِ برف ناوقتِ بهاره و کیپِ ابرای سیاهی که یه بند باریده از صبح علی الطلوع و ستاره هایی که قایم شدن از ترسِ پُرسیدنایِ یهویی که جواب ندارن واسش؛ زُلِ چراغایِ شهر میشی و فکر می کنی به این که ترسا گاهی چقدر نزدیک میشن! چقدر بزرگ میشن! بعد هی فکر می کنی و فکر می کنی و فکر می کنی تا...
-
شب نوشت!
یکشنبه 19 فروردین 1397 21:34
الحَمدُ لِلٰه عَلی کُلِ حال! پی نوشت: ندارد!
-
آخرِ فروردین!
شنبه 18 فروردین 1397 23:34
همیشه همین است. از اول همین بوده، تا آخر هم همین است. تعطیلات عیدکه تمام می شود از همان حس های بی توجیهی می آید سراغم که دوایر اقلیدس خوابش را هم نمی بیند! انگار که یکی از دراویش ریش سفید باغ های کندلوس باشم و بعد از سال ها عرفان و سلوک به یک بن بست اساسی رسیده باشم! شاید هم مثل این است که نجار پیری باشم که ناگهانی به...
-
سال نو !
سهشنبه 29 اسفند 1396 01:32
جام خالی بود. خیلیم بود. جایِ همون چراغِ بلندِ پیچ و واپیچی که نبود. روی همون بیلبورد بزرگ و سفیدی که به آسمون نزدیک تر بود. شاید ده قدم فقط! ولی بود. به آسمونِ آخرِ اسفند نزدیک تر بود. جام بدجور خالی بود که با آرامش بشینم رو لبه ی بلندِ فلزیش،آخرین دقیقه هایِ زمستونو نفس بکشم و فکر کنم کاش می شد این روزای آخر سال رو...
-
فیل نوشت...
شنبه 19 اسفند 1396 22:49
انتظار جهان بینی میاره.ربطی نداره منتظر چی باشی.فرقی هم نمی کنه انگار!که یه دقیقه باشه یا یه ساعت یا هرچی! فقط کافیه منتظر باشی.بادومای نم کشیده ی ته جیبم راحت ریز ریز شد.نه واسه خاطر خیس بودنش؛ فقط برای نگاهِ ستاره بارونش! چشماش خیلی آسمون بود آخه!آسمون شبِ کویر! وسطِ روشنِ روز! خیلی حرفه ها؛کَمَن اونایی که چشماشون...
-
فیل نوشت...
پنجشنبه 3 اسفند 1396 21:01
از روسی چیزی نمى دونم، هیچ چی! یه زبان سخت با یه ریشه ی سخت تر! موسیقی ولی، فرق مى کنه، بزرگترین موزیسین های دنیا هم اینو باور دارن؛ که موسیقی زبان و ملیت نمی شناسه! وقتی "مِدُلَند" رو می ساختن هم به این فکر کردن! حتماً فکر کردن! به همه ی آدمای جهانِ غَرقِ جنگ! به انتظار بی نهایت یه سری چشمِ خسته که وصلِ...
-
خب که چی!
یکشنبه 29 بهمن 1396 02:44
تلفن که لرزید همان اندک مقاومت پلک هایم هم برای چند دقیقه استراحت از بین رفت!صدایش از خاور دور می آمد از حوالی یکی از روستا های دور افتاده ی چین! هق هقش نمی گذاشت تمرکز کنم... دلیلش را نپرسیدم... چون تماسش برای همین بود؛ که بگوید ! خسته شده بود! آنجا فهمیدم فرق ما دقیقا همین نقطه است. که خستگى بعضی ها مثل او دریاچه ای...