فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

خسته شدم!

بالاخره یک روز از همین روزها بار و بندیلم را جمع می کنم و می روم ! از این کشور جهان سومِ رنگ پریده...  از کشوری که  جمعیت غالبی از مردانِ مثلا محترمش خود را تمام و کمال صاحب همه ی حقوق انسانی می دانند و  فکر می کنند اگر خدایی نکرده یک خانوم تلاش کند... پیشرفت کند ...در اجتماع باشد ... تحصیلات بالاتری داشته باشد... اصلا فقط باشد...حق آن ها را خورده...  مردانِ  به ظاهر مردی که در هر حالی از موضع قدرت به جنس مخالف نگاه می کنند و صدای کلفت را نشانِ برتری می دانند!  آن هایی که فکر می کنند وقتی از کنار یک دختر خانوم بگذرند و دهانشان را باز نکنند خواهند مرد!من خسته شدم... ازکشوری که در آن تمام ضد ارزش ها ارزش باشد و تمام افتخار دخترانش "بینی های" عمل کرده و فلان مدل لباس و فلان میکاپ و موهای بلوندِ زورکی !  دختر های مثلا روشنفکر و مد روزی که تمام پرستیژشان همراه شدن با  آقا پسر های  به اصطلاح " ریچ کیدز" این دوران است!  خسته شدم از این همه دورویی ... از این همه سطحی نگری... بالاخره یک روز از همین روزها می روم... می دانم  مهاجرت سختی دارد... می دانم که با وابستگی می شود کنار آمد اما با دلبستگی نه! فا حسابش از بقیه دنیا جداست ! او بخشی از وجود من است و آدم بدون خودش جایی نمی رود! می ماند دوری از نگاهِ عزیز و صبور مامان و قلب وسیع و مهربان بابا.. فقط اگر راهی پیدا شود... فقط... بالاخره یک روز از همین روزها می روم... دیر و زود شاید داشته باشد اما سوخت و سوز نه!

پی نوشت: خودم می دانم کمی پیازداغش را زیاد کردم! اما امروز روز به شدت شلوغ و اعصاب خورد کنی را پشت سر گذاشتم! بیش از حد ظرفیتم به اعصابم فشار آمد و راه دیگری نداشتم جز تحریر افکار مزاحم! اما بپذیرید که درصد بالایی از جامعه ی امروز ایرانِ همیشه طفلکی را همین مدل آدم های فهمیده نما تشکیل داده اند!

پی نوشت٢: من فمنیست نیستم!