فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

یه وقت هم  یه چیز کوچیک مثل یه صدا، یه سایه، یه قطعه ی آروم  موسیقی، یه مصرع شعر! چیکار می کنه با روح و روان  آدم؟! چی میشه که اینجور میشه؟ چه پاییز غریبی بود و چه زمستون غریب تری!  بازم اسفند رسید با غم تلنبار شده ی سال پشت سرش! با خستگی نجویده بلعیده شده از مقاومتی که آخرش  اون جایی شکسته میشه که دیگه نه برگی مونده باشه نه بارونی! جایی که همه چیز این دنیا یخ زده  باشه از سرمایی که دیگه فقط سوزش میشینه به استخون! اون جا که میشه ته ته صبوری که حالا چطوری بگذرونم تا پاییز؟  اونجا که همه چیز میره روی تند و تو " هر کجا می نگری جز او نمی یابی باز"  اما دیگه توانی نیست برای  جنگیدن و اون موقع است که همه ی پریشونیِ سال  یه جا آب میشه و بعدش رودی که احتمالا صدای جریانش فقط بهار رو قشنگ تر  میکنه!

پی نوشت: هَر کُجا می نگرم جُز تو نمی یابم باز!

این را من می دانم!

آدمی بدون عشق نمی‌تواند زندگی کند.

ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ...

ﻧﻪ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺷﻨﻴﺪﻩ ‌ﺍﻡ

ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ

ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.

ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ،

در ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ

و ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻛﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ،

ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻡ...

ﻧﻪ!

ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ...

#کلیدر #محمود_دولت_آبادی

پی نوشت: وقتی بیا ، که رد کردن ممکن نباشه! 

پی نوشت ٢: معلومه خیلی حرفام بالا گرفته نه؟! چند وقته نمی تونم بنویسم! چند وقته؟! یک ماه؟ بیشتر یا کمتر؟ !

گهواره نیوتون!

مثلِ گهواره نیوتون، عیناً و بدون تفاوت،  کپی برابر اصل!

پی نوشت: اسپِرسو!

شب نوشت...

می خواستم یه چیز بگم؛ پشیمون شدم! همیشه پشیمون میشم؛ دقیقا سرِ بزنگاه!

پی نوشت: پادشاه فصل ها پاییز!

پی نوشت٢: کل امروز بارونی بود، بارونی و سرد!

مکاشفه!

که تو چقدر شبیه پاییزی! ساده و نارنجی و من چقدر عاشق همه ی سادگی های رنگیِ جهانم! این پیغام خودش بود! خودِ خودِ پاییز و چه قاصدِ امینی! امشب روی همین جدول های کم عرضِ خیسِ باران اعتراف کرد که هر اندازه هم که فرزند فصل دیگری باشی، شبیه همین نسیمِ خُنکی که مامان ها دائم غرش را می زنند که با خودش مریضی می آورد، مریضی که نه، جنون! تنها مَرضِ این هوا جنون است! من مجنون پاییزم و تو چقدر شبیه همین هوای دیوانه ای! شبیه همین  برگ های ساده ی رنگی رنگی، که زمین سیمانیِ خاکستریِ نم کشیده ی شهر را سجده می کنند! با همان صدای خُشکِ عاشق! با همان طیف نارنجی! و تو هر اندازه هم که متعلق به فصل دیگری باشی، چقدر بیشتر شبیه پاییزی با روزهای کوتاه و سایه های بُلندِ دمِ غروب! و من چقدر عاشق سایه های بی قید و بند و شب های بلندِ سیاهِ پر از نورم! پاییزِ خُنکِ نم دارِ صبور! و من چقدر عاشق صبرم! که تو چقدر شبیه پاییزی! ساده و نارنجی و من چقدر عاشق همه ی سادگی های رنگی  جهانم! 

پی نوشت: تو و پاییز؛ من و پاییز؛ دنیا و پاییز!

روی سطح!

تو هر سطحی فرق نمی کنه. ولی روش چرا! روش خیلی فرق می کنه. رو سطح تو هر سطح! بدجور ناجوره! اصلا جور نیست در واقع! شبیه یه موج سینوسی. نه فقط بالا، نه فقط پایین! رو یه محور بالا، رو اون یکی پایین و ادامه داستانِ بالا و پایین! یه جاهایی هم صفرِ صفر! همینجوری صاف و بدون قوس ! بدون قعر و قُله! مستقیم و بدون پیچ! صفرِ صفر تا سَرِ یه مانع که دوباره بره رو یه تابعِ سینوسی، بازم بالا، بازم پایین! مُماسِ مُماس خط! رو سطح با هر لحظه امکان سقوط! ناجورش همینه! وقتی رویِ رو باشه، یه نسیم بسه براش! توش که مهم نیست! تو چه سطحی! شایدم مهم هست ولی نه زیاد! روش مهم تره کاش کمتر رو باشه! انقدر که تو ذوق نزنه یا اقلش کمتر بزنه! یا نه، اصلا قانون نداشته باشه! یه جاهایی بی قانونی بهتره! خیلی بهتر! بدون رولز و مشتقات پیچیده ش! صافِ صاف! ساده ی ساده! اندازه شب و ستاره هاش! همین.