فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

داشتم فکر مى کردم که هیچ زمانى را بیشتر از"شب" دوست ندارم...شب را دوست دارم...عاشقانه و صادقانه ...عظمت و شکوهش را...رمز و راز بى انتهایش را...سکوت جذاب و بى بدیلش را... همیشه بهترین رویاها متعلق به شب هستند... اصلا ذات شب رویایى است... وقتى خسته از دغدغه هاى روزانه تن خسته را به آغوش آرام شب مى سپارى دنیا رنگ دیگرى مى گیرد...شب با خودش جهان بینى مى آورد...اصلا زیبا ترین ساعت هاى  زندگى همین ساعت هاى آخر شب است... اینکه شب باشد و سکوت... خودت باشى و خودت و رادیوى دوست داشتنى ات...بچسبانیش بیخ گوشت و پیچش را بپیچانى و بپیچانى ...موجش را از کران تا بى کران بالا و پایین کنى تا برسى به صداهایى که حالت را خوب مى کند... من عاشق شنیدنم ... دوست دارم ساعت ها بى حرف بنشینم و گوش کنم ...گوش بدهم به چیزهایى که حالم را خوب کند...اصلا به خاطر همین رادیو را دوست دارم،همیشه شنونده ى خوبى بوده ام...شنونده ى خیلى خوبى بوده ام...براى صدایى که ارزشمند باشد...صدایی که ارزشش را داشته باشد ...امشب آسمان صاف است...صاف و سیاه و پر ستاره... منتظر شنیدن آرزوها...اندیشه ها و رویاها...با سکوت بى نهایتش فریاد مى زند انگار... 

 "از رویاهات دست برندار"...