فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

لیست مخاطبین!

اسمشُ تو لیست مخاطبینم تغییر دادم :)

لیلة القدر!

از گذشته های خیلی دور این اذیتم می کرد، خیلی زیاد... بی عدالتی! بی عدالتی یکی از چیزاییه که همیشه تاثیرش روی ذهنم واضحه و روشن؛ یکی از دلایل ارادت خاصم به صاحب این شب ها همینه... امیرالمومنین مظهر عدل که نه، خود خود عدالته! آیینه ی تمام نمای برابری! وقتی اولین بار مقابل ضریح شریف حضرت ایستادم؛ اولین چیزی که با تمام وجود حس کردم همین بود. تو هوایی نفس کشیدم که چیزی درونش بود که دنیا آرزوش رو داره... چقدر امشب دلم گرفته بود و چقدر بیشتر هوای حرمش رو داشتم... چقدر هوا کم داشتم... چقدر هوا کم دارم... کارای ساده ای مثِ نفس کشیدن گاهی چقدر سخت میشه... من چقدر خسته م...  چقدر از تلاش وسط این همه بی عدالتی خسته م... چقدر از جنگیدن وسط این همه نابرابری خسته م... چقدر از قوی بودن خسته م... انگاری یهو خالی شدم!بعد از بیست و چند سال این اولین باره که دلم می خواد همه چیز رو ول کنم و برم... کاش میشد... کاش می تونستم... ناامید نیستم... به هیچ وجه... که به کلام همین اسطوره ی عدالت ناامیدی از درگاه حضرت حق بزرگترین گناهه! فقط خسته م... فکر می کردم تنهایی میشه... میشه یه لباس آهنی بپوشی و همه ی دنیا که نه؛ ولی یه گوشه کوچیکش رو تغییر بدی! به سهم خودت دنیای بهتری بسازی! اما زورم نرسید... نمیرسه... چقدر امشب آسمون رو می خواستم... ماه پشت ابرش رو... همین!

پی نوشت: دعا با زبونی که باهاش گناهی نکردی عینیتِ اجابته؛ التماس دعا!

پی نوشت٢: اگرم در نگشایی ز رهِ بام درآیم؛ که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد! #مولانا

فیل نوشت...

آدمه دیگه... پیش میاد... یه وقتا خسته میشه از همه چی... از همه چی! از دنیا خسته میشه... از قرمزیِ رنگ پریده ی سیبایِ باغچه یِ همسایه... از جدولای بلند و کوتاه کنار خیابون...از "لِمولینِ آمِلی"...  از گلدونِ همیشه بهارِ دمِ پنجره ... از شیب تند پله هاى ورودى دانشکده... از "گریه های امپراطور" ...از شب... از  ماهِ آسمون ... از ماهِ گرفته ى آسمون... خسته میشه! با دلیل یا بی دلیل ...خسته میشه! کم و زیادش مهم نیست... ماهیَتِش حَرفه... که بشه تَهِ داستان یا نه... بشه یه شروعِ دیگه یا نه... یه وقتا خسته میشه... خصلتِ آدم همینه... اون ته خستگی ولی... اونجا که فکر می کنه دیگه آخرِ آخرشه... یه چی از بین همون خستگیه دست و پا مى زنه که بابا؛ نکن با خودت این کارو! بازم صبح میشه... یه روز دیگه میاد که باز همه چی شگفت انگیز میشه... همه چی رنگی میشه... پشت بند یه طلوع دیگه... بازم دنیا؛ دنیا میشه... سیبا قرمزِ پُررنگ میشن... جدولا جاده میشن... مهتاب نقره ای میشه... ولى... آدمه دیگه ... یه وقتا خسته میشه!
پی نوشت: آدم؛ خلیفه ی تنهای خدا روی زمین است، امپراطوری که گاهی، باید برگردد به آخرین سلاحش!#فاضل_نظری
پی نوشت٢: آدمه دیگه... یه وقتا خسته میشه! خیلیم میشه!
پی نوشت٣: حرفمو پس می گیرم... خوردن تخم مرغ آبپز از نخوردن بستی قیقی بدتره!