-
اسفند!
پنجشنبه 8 اسفند 1398 00:40
همین جا دقیقا، همین اسفندى که از همیشه اسفندتره! یه شهر ویروسی، شبی که بارونش قشنگ نیست، حدود نود و شیش ساعتِ بی رنگ و روح، ویتامین "سى" هاى مکرر مامان، بوی دوست نداشتی الکل، تحلیلِ "آقاى روباه شگفت انگیز" در نتیجه ى یک اقتباس قوى(در موردش بی رحم نباشید!)، مغزِ کلافه ی به هم ریخته، یه حبس زجرآور...
-
نیازمندی ها!
سهشنبه 6 اسفند 1398 01:41
با تمام وجودم به حال خوب نیاز دارم! یعنی همه مون نیاز داریم فک کنم! یه اتفاق خوب، یه خبر خوشایند، یه روز قشنگ، یه شب آروم، یه دنیای شگفت انگیز هم نه! معمولیِ معمولی! از این همه ماجرا خسته م. سال ٩٨ هم عجب سالی بود. الان خیلی غصه ایم. انقدر که فک کنم به هر جا دست بزنم غصه ای میشه! چرا همه چیز انقدر سخت و پیچیده شده؟...
-
خدو بر جاج!
جمعه 18 بهمن 1398 23:45
تو دوران لیسانسم تو دانشگاه، بین رو مخ ترین اکیپِ ورودی ها، معروف بودم به "اون دختره که اعصاب نداره"! چند وقت پیش دوتا از همون بچه ها رو با هم دیدم که اتفاقا اون موقع ها دشمن سرسخت هم بودن و دائم سر هر چیزی بی اعصابیشون رو نمایان می نمودند و هیچ کدوم معروف نبودن به "همون دختر، پسره که اعصاب ندارن"!...
-
و رسالت من این خواهد بود...
دوشنبه 14 بهمن 1398 18:33
یه روز هم یه کافه می زنم. دقیقا وسط یه خیابون خلوت با سنگفرش خاکستری که بارون تیکه تیکه شو شسته باشه. دو تا پنجره میسازم واسش بُلندِ بُلند با قاب چوبی و یه عالم شمعدونی قرمز! توش دوتا میز مربع کوچیک میذارم با چهار تا صندلی... یه پیشخون از چوبِ خُنکِ افرا و یه اجاقِ سنگیِ پر از هیزم و یه کتری فلزی! چهار تا فنجونِ سفید...
-
غریبِ غریب!
جمعه 11 بهمن 1398 12:45
غریب دنیاییست خلاصه! کاش فقط یه بار، فقط یه روز دنیا یه جور دیگه بود! دلم می خواست فقط یه روز همه چیز یه جور دیگه بود. یه شب که بی ستاره نبود. فاصله ای نبود، ترسی نبود. یه خیابون که باریک نبود، وسط یه بهمن که خاکستری نبود. وسط یه شهر که غریبه نبود. منی که دلتنگ نبود. دنیایی که خسته نبود. چشم هایی که دزدیدنی نبود! کاش...
-
:|
یکشنبه 29 دی 1398 23:29
مغزم درد میکنه؛ تامام!
-
خفگی !
شنبه 21 دی 1398 23:29
من هیچ وقت، هیچ وقت و هیچ وقت تا این اندازه غم رو دلم نبوده.هیچ وقت تا این اندازه دلتنگ نبودم! وقتی به بچه هایی فکر می کنم که با چه انگیزه ای، چندین و چند سال تلاش کردن، درس خوندن، مدرک زبان گرفتن با چه سختی و مشکلاتی جنگیدن، چطوری ویزا گرفتن. چطوری پذیرش گرفتن. چطوری دل کندن از خانواده هاشون، دوستاشون، خاطره هاشون!...
-
به وقتِ بیست و هشت سالگی!
چهارشنبه 11 دی 1398 00:05
یه سال دیگه هم گذشت خلاصه... الان دقیقا یک دقیقه میشه که وارد بیست و هشت سالگی شدم:))) خدا رو شکر به خاطر همه چیز. پارسال به خودم قول داده بودم تا تولد امسالم به هدف هایی که گذاشتم برای خودم، چه کوچیک، چه بزرگ، رسیده باشم. تمام تلاشم رو کردم. به بعضی خواسته هام رسیدم به بعضی هاش هم نه! همینه دیگه؛ اگر هم همه چیزایی که...
-
شب نوشت...
چهارشنبه 4 دی 1398 00:24
نمی دونم چرا اکثر مواقع حساس یه جا هستم که آنتن ندارم!!!
-
هر چه مى خواهد دل تنگت بگو!
دوشنبه 2 دی 1398 22:51
حرفی، سخنی، نقدی، نظری؛ خلاصه!
-
دی!
یکشنبه 1 دی 1398 00:40
اینم از پاییز! تموم شد رفت و واقعا باورم نمیشه اینو میگم که خوشحالم گذشت! دیگه صبوری خیلی سخت شده و هر وقت کلی تلاش می کنم که فراموش کنم یه چیزی پیش میاد که دوباره روز از نو و روزی از نو! خیلی خسته م، نگران آینده و دلتنگی ای که از این پاییز موند و تلاشی که امیدوارم نتیجه بده و تهرانِ آلوده و غمگین و کلی حرف که مونده...
-
شب نوشت...
پنجشنبه 21 آذر 1398 22:56
دوست داشتم این روزا یه جور دیگه می گذشت! اما خوشحالم که این هفته تموم شد . خداروشکر برای روزایی که رفت و برای روزایی که میاد. الان آسمون مهتابیه ، خدا هست، به آینده امیدوارم و شاید هم یه روزی اون جایی که فکرشم نمی کنم، همه چیز اونی بشه که می خوام. شبتون آروم...پی نوشت: گوشم درد می کنه هنوز ولی قلبم آروم شد!
-
دلم برات تنگ شده!
پنجشنبه 30 آبان 1398 18:47
یکی از دلایل اصلی علاقه م به زبان فرانسه تشابه ش با فارسی، درلطافت زبان بود. خیلی از جاها حتی لطیف تر از فارسی! مثلا جمله "دلم برات تنگ شده" که فرانسوی ها به هم دیگه میگن . جمله "tu me manque " رو اگر لغت به لغت ترجمه کنی میشه "تو اَزَم کم شدی"! با همین قدر دلبری! به هم دیگه میگن تو از من...
-
ای کاش!
چهارشنبه 29 آبان 1398 22:17
که ما، زیر سقفِ آسمانِ این دنیایِ خسته؛ پشت سر مورچه های روی طاقِ هخامنشیِ باغچه ی آقای "م" و لابه لای خطوط خرچنگ قورباغه ی جزوه ی لجستیکِ تحلیلیِ "ع" و وسطِ دنیایِ ظریف فرانسویِ "آمِلی" و پایِ همیشه بهارِ بیشترِ وقت ها پاییزِ ساختمانِ ساخته نساخته ی خیابانِ پایینی خانه و بینِ آسفالت قطعه...
-
پاییز!
یکشنبه 31 شهریور 1398 23:59
بالاخره رسید؛ پاییزِ پر از امید و عشق و رنگ! پی نوشت: یک دقیقه تا پاییز!
-
عاشورا!
سهشنبه 19 شهریور 1398 00:10
مرا هزار امید است و هر هزار تویی... حب الحسین یجمعنا
-
در امتداد شب!
جمعه 15 شهریور 1398 23:03
از نظر تکنیکی باید الان خسته مى بودم! پ ن: به صرف فعلم فکر نکنید! پ ن ٢: تا پاییز!
-
جمعه!
جمعه 1 شهریور 1398 21:42
آقا این جمعه هم بد منو گرفتا بد! هیچ فرقی نمیکنه که کجای این زمین گردٍ مایل به مکعب باشی؛ اون تهِ تهِش جمعه، جمعه ست!
-
فاصله!
دوشنبه 28 مرداد 1398 00:05
شب و بیست و هشت مردادِ نجیب و فاصله ای که حالا دیگه یه قاره ست! پی نوشت: ندارد!
-
الهاماتِ شبانه!
دوشنبه 14 مرداد 1398 01:43
اون جیرجیرکه بودا! شَباى تابستون مى اومد پشت پنجره اتاقم. صدا مى کرد حرف مى زدیم. تعریف مى کردم، تعریف مى کرد. گوش مى دادم، گوش مى داد. امشب عجیب دلتنگشم! حالا "اِد شیران" مىخونه توگوشم. "شى پِلِید دِ فیدِل این اَن آیریش بَند" ! ایرلندى جاییه. از الهامات شبانه س! بى شک و شُبهه! تو یه بار محلى، با...
-
شب نوشت...
جمعه 11 مرداد 1398 00:37
مى فرماید که: چه عجیب بود این تابستون آبا و اجداد ما رو به تماشاى غرغرهاى خویش زِ تابستون ننشاندى! عرض به حضورتون که تجربه هاى جدید تیرماه حواسم رو برده بود پى یک دنیاىِ ناشناخته و صدالبته جدید. مرداد هم که تکلیفش معلوم بود از اول. کودتا و بیست و هشتم و این داستانا!؛) پ ن : واقعا متوجه نیست؟! روزى هزار بار مى پرسم از...
-
شب نوشت...
چهارشنبه 9 مرداد 1398 00:48
نمى دونم این چه فازیه شبایى که مى دونى صبحش باید زود پاشى بیشتر در مقابل خوابیدن مقاومت میکنى! الان مى دونم صبح سختم میشه ها؛ ولى بازم نمى خوابم! پى نوشت: بهترین سه ماهِ سال؟! چه کسى این سخن گوهر بار را فرموده است؟! پى نوشت ٢: کسى پاسخگو نیست؟! پى نوشت ٣:اگر مرداد نبود!
-
یادم بمونه!
یکشنبه 30 تیر 1398 23:29
آسمون تاریک مطلق بود؛ اما ستاره ها رو از دل تاریکى کشیدم بیرون... این کار رو باید همیشه انجام بدم. یادم بمونه... هیچا
-
شب نوشت!
چهارشنبه 29 خرداد 1398 02:23
شاید یه جایِ دیگه؛ یه راهِ دیگه، یه نفس دیگه. با واحدِ بی مقیاسِ درونی! شبیه همه ی سال هایی که گذشت. با تمامِ حفره های خالی. با تمامِ رَنگِ حافظِ قشنگ. با حالِ خوبِ جدولای سیمانی و کتونی های رنگی. با قرصِ ماهی که تصویرش تو همه ی برکه های دنیا یه جوره! بوی بارون، موسیقی، جیرجیرک، تلخی بی تکرارِ اسپرسو! خط خطی هایِ...
-
رفیق!
چهارشنبه 8 خرداد 1398 01:29
یا رفیق من لا رفیق له...
-
آغازِ بی پایان!
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 23:51
دلم خیلی برای پاییز تنگ شده! برای آبان قشنگم، برای آذر ماه دلگیرم! برای مستیِ هوایِ خیسِ نارنجی و زردم! بعضی از روزا چقدر غریب میگذرن. چقدر ترسناک! امروز خیلی ترسیدم... وقتی همه ی عمرت سعی میکنی شجاع باشی؛ بعد یهو یه جایی میبینی چقدر ترسیدی، از خود این هم می ترسی! از اینکه پس این همه تلاش کردی، این همه شجاع بودی، چی...
-
رنگ و طعم و خیال و کافه نادری!
سهشنبه 10 اردیبهشت 1398 23:56
این بیمزه ها و بیرنگ ها و جور ناجورِ اسپرسوهای دمِ غروب کافه نادری حتی! بوی غریب خلا و مزه ی ناگوارِ گوارایِ نبودن و حسِ شورِ تیزِ تلخِ سه نقطه های پُر نشدنیِ همین حوالی! با چهارخونه های قرمز و سفید و مردِ سبزِ دو هزارساله کافه؛ پُشتِ میز سُستِ کنارِ هشتیِ آبیِ پُرِ خاطره ی صدسال نبودن و بد و بدتر و اصلا از عدم! هی...
-
لحظه های سایه ای!
جمعه 23 فروردین 1398 01:09
اینم از بهار! تغییر همیشه اولش سخته! یه روز تصمیم می گیری راهتو عوض کنی؛ اولش سخته بعد درست میشه! یه روز می خوای خونه تو عوض کنی؛ اولش سخته بعد درست میشه! یه روز می خوای دنیاتو عوض کنی؛ اولش سخت نه، خیلی سخته؛ بعد درست میشه! منم که آدمِ روزای سخت! دلم گرفته فقط! یه کمم نه، اندازه همین دنیای در حال تغییر که بازم خودِ...
-
حال و سال و دل خوش!
یکشنبه 26 اسفند 1397 00:26
میگه می خندی همیشه، اون تَه تَه های اسفند که دنبالِ بالاپایین کردنِ ماهی قرمزا و هول هولی سوا کردن دونه های درشت سنجدی؛ چشمات نمی خنده ولی! میگم آخه غم داره تَهِ همه چی! ته قصه، ته آرزو، ته عشق، تهِ سال! غیر از این میشه؟ میگه هر چی شروع بشه یه روز تموم میشه دیگه! خوب تموم میشه! میگم ببین چطوری می گذره... ببین ته...
-
رویا!
یکشنبه 19 اسفند 1397 23:35
انگار که این همه رویا که خودمون میسازیم یه جایی یهو واقعی میشن که فکرشم نمی کنیم! همینه دیگه! یه وقتا انقدر ساده قلبت محکم تر از همیشه میزنه سَرِ یه قصه از این همه رویایِ خیسِ خنکی که گاهی بی بارون هم از وسطِ آسمونِ صافِ سیاهِ صیقلی با میلیون تا ستاره سر میرسه! اصلا انگار هزار سال هم منتظر باشی نمیگذره و میشه یه لحظه!...