فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

دیروقت!

هر چی که شد و بود و خواهد شد، هرچی، امیدم به همین دست ها و همین آغوش بود! به قول مردونه‌! تنها راه رفع دلتنگی! چرا؟ چون "دیروقته" ! :)

پی نوشت: دیروقته!!!!!!!!

پی نوشت۲: که یادم بمونه :)

پس از باران!

گفتم وقتی همیشه حال و حوصله ندارم اینجا مینویسم، یه بار هم تو اوج حال خوب و خوشحالی بنویسم :) هوا آرومه چون لحظه های بعد از بارون آرومه! دل من هم همینطور؛ آروم و نم دار با عطر خاک بارون خورده :)

روزهای کسل!

حالا دیگه میدونم چرا نیومد :)

خب، اگه شما چیزی دارید که میتونید به آدم های مهم زندگیتون بدید ازشون دریغ نکنید. حتی اگه اون چیز یه لبخند ساده یا یه آغوش پر از مهر باشه. دست و پاهام یخ زده و تمام صبح تپش قلب داشتم. حالا تا همیشه نگرانم. زود برگشتم که پیش مامان باشم. میگه اینطوری کز نکن بچه تو قدرتمندی ! همینقدر قشنگ و مهربان :) 

و اما عشق. با تمام وجودم دوسش دارم. با تمامم!

دیوونه نشو دختر!

اگه یه بار دیگه اشکشُ ببینم میمیرم. تامام!

کاش آدم باشم و قدر عزیزترین آدم زندگیمُ بدونم! وقتی میگم "عزیزترین" منظورم جان و روحه! کاش جان و روح خودمُ نرنجونم! خلاصه که از خودم به خودم: بار آخرت باشه همچین دیوونه بازی ای دختر جان!

احوالِ پریشان!

یه مدلى شدم. انگار معلقم! واقعا تا کجا میشه یه نفرُ دوست داشت؟! ته نداره!احساسات درونى آدما میتونه انقدر عمیق و ادامه دار باشه که به جنون برسه! فک کنم دارم به مرزش نزدیک میشم. مرز جنون! دلم میخواد تمام علاقه م رو بهش تزریق کنم!  اینکه حس هاى لحظه ایم رو براش توضیح بدم هنوز سخته واسم! وقتى کنارشم تمام کلمات ازم فرار میکنن. حس میکنم این مسئله اذیتش میکنه! نکنه فک کنه که دلم نمیخواد باهاش حرف بزنم؟! دارم تمرین میکنم که کمى نرمال تر به نظر برسم! همش حس میکنم این همه بى قرارى من کلافه ش میکنه! البته در این زمینه هم دارم رو خودم کار میکنم. مثلا دیروز وقت خداحافظى تمهیدات خوبى اندیشیدم! یه عینک آفتابى گنده زدم به چشمم که اون بخش از بغضى که با هیچ ترفندى پایین نمیره و میاد میشینه به کاسه ى چشمم رو نبینه! من آدم کم تحملى نیستم اما در این زمینه ى خاص دیگه کشش روحى ندارم! به نظرم به حد کافى دورى کشیدم! یه جور دور باطل نیست؟ دلم تنگ میشه. میاد. میبینمش. مث مجسمه نگاهش میکنم و هیچى نمیگم. میره. دم رفتنش انقدر بى قرارم که به حد کافى نمیتونم کنارش باشم. خداحافظى میکنه و بازم دلم تنگ میشه! 

پى نوشت: اگه واقعا کلافه کننده باشم چى؟!

پى نوشت ٢: صداش!

جیغ!

واقعا حالم خوب نیست و دلیلش هم نمیدونم! دوس دارم به زمین و زمان گیر بدم. خیلى دلم گرفته. خیلى ها! در حدى که میخوام برم یه بلندى پیدا کنم و فقط جیغ!