یکی از دلایل اصلی علاقه م به زبان فرانسه تشابه ش با فارسی، درلطافت زبان بود. خیلی از جاها حتی لطیف تر از فارسی! مثلا جمله "دلم برات تنگ شده" که فرانسوی ها به هم دیگه میگن . جمله "tu me manque " رو اگر لغت به لغت ترجمه کنی میشه "تو اَزَم کم شدی"! با همین قدر دلبری! به هم دیگه میگن تو از من کم شدی و حس آدم در مقابل همچین جمله ای چی میتونه باشه؟ الان حسم اینه که دلم برای خودم تنگ شده و ذهنم میگه: بچه؛ از خودت کم شدی!
پی نوشت: دلم برای تو بیشتر از خودم تنگ شده...
پی نوشت٢: tu me manque mon amour!
که ما، زیر سقفِ آسمانِ این دنیایِ خسته؛ پشت سر مورچه های روی طاقِ هخامنشیِ باغچه ی آقای "م" و لابه لای خطوط خرچنگ قورباغه ی جزوه ی لجستیکِ تحلیلیِ "ع" و وسطِ دنیایِ ظریف فرانسویِ "آمِلی" و پایِ همیشه بهارِ بیشترِ وقت ها پاییزِ ساختمانِ ساخته نساخته ی خیابانِ پایینی خانه و بینِ آسفالت قطعه قطعه شُسته شده از بارانِ های اسیدی تهران و وسطِ جنگ های نابرابر درونی، روی موجِ داستان های شبِ رادیو ایران و پشتِ سرِ همان دو تا برگِ نارنجیِ جامانده از پاییزِ تنهایی که همیشه می دود و سر غروب های نفس گیر جمعه و بین نقطه های بی دسته ی سیاهِ ردیف میرزاعبدالله و در فکرِ فرآیندهای احتمالیِ دکتر "ج" و گل های دسته دسته ی مردِ پیرِ باغِ فردوس و سرمایِ بلاتکلیف آبان و وارونگیِ آذر و نگاهِ زردِ گربه ی سیاهِ همین حوالی و انتظارِ مردادِ نجیب و بین ورق های کهنه ی شعرهای فریدون مشیری و کنارِ خنده هایِ جادوییِ بابا و غرقِ رویایِ خیسِ برف های قاطیِ بارانِ زمستان های نصفه و نیمه و عطرِ گات های مادام آناشه شیرین و روی جدول های پهن و بدرنگِ دانشکده فنی و میلیون جایِ دیگر به جز همان جا که هستیم، دلمان را جا گذاشته ایم و این روزها فکرمان بین سال های سال خاطره مى گردد و هی فکر مى کنیم که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود!
پی نوشت: و به قول اخوان ثالث، ما چه دانیم که پس هر نگهِ ساده ی هر کس "چه نیاز و چه جنون و چه غمیست"!