فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

پنجشنبه!

پنجشنبه هاى ابرى و کوله بارى بر دوش و هى سَرِمون بالا باشه نبینیم جلو پامون چى هست و چى نیست و ندونیم پِىِ چى مى گردیم تو این دریاىِ بى جاذبه که شاید دَرى بخوره به تخته و یه نشونى بیاد از یه آبانى که هى دلمون تنگه واسه سوزِ زرد و نارنجیش و هى نگاه کنیم و منتظر اولین باشیم و یهویى که طوفانى بباره، نفهمیم چطورى زندگى میده همین رعدِ پُر سر و صدا و همه ى نَمِشُ یه جا نَفَس بِکِشیم و باز شه همون دَرِ روشن از بَرقِ بهار که میگه بابا ما وَسطِ وَسطِ خزون هم دلمون تَنگشه و تَهِ راه ببینیم که اصلِ اصلش ما دلمون واسه خودمون تنگ میشه و ما همه مون خودِ خودِ پاییزیم اصلا! 

پی نوشت: آخرش یه آبان راه میفتم میرم اونجا که باید :)