فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

چند قدم ...تا فصلِ سفیدِ بى نظیرم...

پى نوشت: شب و سکوت و یک فنجان چاى تلخ و اخوانِ ثالث و آذرِ سردِ بى باران!

پى نوشت ٢: به دیدارم بیا هرشب، در این تنهایىِ تنها و تاریکِ خدا مانند!

شب نوشت...

شَب ،

است...

رویایِ دوردَستِ تو؛ 

نَزدیک می شود...

#فروغ_فرخزاد

پی نوشت: امان از رویا های دور که شب ها نزدیک می شوند ... نزدیک تر از صدای نبضِ پمپاژ خونِ قلب های خودمختار...

پی نوشت ٢: کاش دستم به ماه می رسید!

شب نوشت...

دل زِ غَم های گلوگیر ؛ گره در گره است...!

#هوشنگ_ابتهاج

پی نوشت: کاش می شد چشم بست روی دردهای دنیا... کاش!

جَعْد و جانْ!

صبحی که بیدار شدم بابا را دیدم که با موهای خیس روی مبل نشسته و لُپ هایش آویزان است... چهره مهربانش مظلوم شده بود و غرق بود در دنیای خودش... دلم رفت برای چشم هایش ... کنارش نشستم و صدای سلامم برش گرداند به همین دنیای معمولیِ خودمان! لبخند پر مهرش را به صورتم پاشید و من فهمیدم روزم روزِ بی نظیری خواهد شد! گفتم "سرما می خوری بابا جان" گفت "اگه خشک بشه حالَت نمی گیره!" و من غرق لذت شدم از این شیطنت های دوست داشتنی اش... یک شانه آوردم و کشیدم روی موهای نرم و اندکش... تلاش کردم این غبار سفیدِ نشسته روی تارهایش را ندیده بگیرم... غُرِ موهای پر پیچ و تاب خودم را زدم که "خوش به حالت بابا!"...روشنش کردم که همین که نهایتاً سی ثانیه وقت لازم دارد تا موهایش را مرتب کند خوشحالی دارد! بابا برایم گفت در زمان های قدیم موهای زنان را فر می کشیدند چون باور داشتند اگر مو لخت باشد دل عاشق از توی آن می لغزد و می افتد! اما توی موی فر گیر می کند! گفت قرن هاست که دل های بسیاری گیر می کند توی همین پیچ و تابی که تو غرش را می زنی! خندیدم و خیالش را راحت کردم که تا حالا هیچ دلی گیرِ این فرهای درهم نشده و احتمالا از این به بعد هم نخواهد شد! سرم را گذاشتم روی قلبش تا صدایش را گوش کنم... آرامبخش بود اما نه به اندازه ی صدای خودش که برایم خواند... "در هر شکن زلف تو دامی است... این سلسله یک حلقه ی بیکار ندارد...!" 

پی نوشت : لبخند ها زندگی می بخشند... اگر روی لب های کسانی که باید، نقش شوند!

پی نوشت٢: این روزها عجیب حس می کنم یک چیزی کم استیک جای کار می لنگد انگار ! احساس می کنم چیزی را گم کرده ام...

شب نوشت...

گاهی میان مردم در ازدحام شهر...

غیر از تو هرچه هست ، فراموش می کنم...

#فریدون_مشیری

پی نوشت : پی نوشت نداره...در حال حاضر مغزم خالیه!

شب نوشت...

بی تو یعنی در همین ساعاتِ تلخِ قهوه خیز

میز و فنجان هست و من...

همراه را گم کرده ام!

پی نوشت: متاسفانه هر چی گشتم نویسنده  ش پیدا نشد!

پی نوشت ٢: از آسمون شب قشنگ تر داریم مگه؟!

پی نوشت ٣: دلم قهوه می خواد ولی واقعا حس درست کردنش نیست!

بعدا نوشت : متشکر از "joker" نویسنده متن #فرشته_خدابنده هستن...