فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

کوچه مدق!

اولین بار که روى پرده رفت... چهارده پونزده سالم بود... زیاد اهل سینما نبودم... هنوز هم نیستم.... کم پیش مى آید که یک فیلم ایرانى توجهم را جلب کند... این یکى اما حالِ دیگرى دارد... وراى روزمرگى هاى در ظاهر بى اهمیت کاراکترهاى قصه، یک جور حس جهان شمول انسانى نشسته است... یک جور حس عجیب اما ملموس...دیشب دوباره "کافه ستاره" را دیدم... این دوباره دیدن بیش از حد به چشمم آشنا آمد... بیشتر از صرفاً دیدنِ فیلم!  براى خواندن نقدهاى احتمالى و نویسنده اى که حسم مى گفت یک نویسنده ى معمولى نمى تواند باشد همین " گوگل" خودمان را زیر و رو کردم... خب جوینده یابنده است و من فهمیدم این همه آشنایى از کجا آب مى خورد... "کافه ستاره " را بر اساس اقتباسى آزاد از رمان معروف  " کوچه مدق" اثر "نجیب محفوظ" ساخته اند و خالق این قصه ى قدیمى نویسنده اى مصرى است که آثارش را در بعداز ظهر هاى داغِ تابستانى  خواندم که منتظر شروع دوم دبیرستان بودم... آن روزها  من و فا چندان روى مدار صمیمیت نمى چرخیدیم و بفهمى نفهمى زیاد موجمان به هم نمى خورد!( البته این وضع دیرى نپایید و ما دوباره با یک جور چسب قدرتمند وصل شدیم بیخِ دنیاى هم!) فا بعدازظهر ها راهى کلاس زبان مى شد و من مى چسبیدم به قصه هاى انسانىِ محفوظ! به سرنوشت غم بار "حمیده" و آرزوهاى از دست رفته اش! "کافه ستاره" کافه اى ساده اما اسرار آمیز  بود در قصه ى " میکده ى گربه ى سیاه"...  در عین غم  چه قصه ى شیرینى بود و  من چقدر حس خوبى داشتم از سادگى هاى پیچیده ى شخصیت هاى قصه... 

پى نوشت: این همون بحثِ خاطراتِ که همیشه میگم! شاید کمرنگ بشن ولى پاک  نمیشن!

پى نوشت٢: شدیدا پیشنهاد میشه... هم کوچه مدق( بعضى از مترجما مداق ترجمه کردن البته)...هم فیلم کافه ستاره...

پى نوشت٣: کاش بارون بیاد! داریم خفه میشیم از ذرات معلق!

پاسخ نامه!

سلاااام به همراهانِ جانِ جان... مجددا متشکرم از اینکه نگاهتون رو دارم... و متشکرم از نظرات و نقدهای "به جا" و البته "نابه جا"تون! دلم خواست توضیحاتی بدم خدمتتون روشن شید! اول اینکه با خودتون فکر کنید چرا وقتی چیزی باعث ناراحتیتون میشه ادامه ش میدین ! من خودم به شخصه اگر ببینم حضور کسی یا چیزی اذیتم می کنه... وقتی ببینم آرامشم رو به هم می زنه حذفش می کنم! به راحتی آبِ خوردن ! به جای اینکه هم اعصاب خودمو خورد کنم هم بقیه رو! یعنی تو این چند ماهه که یادداشتامو با شما به اشتراک گذاشتم با عجایبی روبه رو شدم که یه تنه روی اعجوبه های سرزمین جادویی قصه ی "آلیس "رو کم کردن واقعا! یه پیامایی نوشتن بعضیا که آدم باورش نمیشه آدم هایی با این طرز تفکر اصلا وجود داشته باشن ! قبلا هم خدمتتون عرض کرده بودم که به هیچ عنوان مجبور نیستم روزمره هامو به شما ثابت کنم... یعنی اصلا دلیلی نمی بینم برای این کار انرژی بذارم...روی سخنم با اون دوستی هست که به رابطه ی بنده و پدرم گفته بودن "غلو" آمیز!( فا میگه شاید چون "بابا" فراتر از باور آدما "فوق العاده "س!) جالبه که نظرم نمیذارن که بقیه هم بتونن ببینن و اظهار نظر کنن! فقط پیام و پیام! از این جالب تر دوستایی هستن که درخواست های فضایی دارن! آخه "ایمیل" بنده به چه دردتون می خوره ؟! من نمیفهمم واقعا!!!!  یه بنده خدایی هم منو محکوم کرده بودن به اینکه دلم نمی خواد نظرات بقیه رو در مورد نوشته هام بدونم! آقا فازتون چیه واقعا؟! بزرگوار من که همیشه با روی باز پذیرای نظراتتون بودم! هستم و خواهم بود البته! حالا از اون ورش بگم که بعضیا چقدر موج مثبت و عالی هستن! حتی اگر نقدی هم دارن چقدر به جا و عالی بیانش می کنن! ( هرچند من هنوزم نفهمیدم چطور میشه "پیشامد"ها رو نقد کرد؟! مگه تعریفِ اتفاقات انتقاد داره؟ وقتی اسمش روشه ! "اتفاق"!!!!! مگه میشه؟ مگه داریم؟! خدایی منظورم این نیست نقد نکنید ! الان دوباره شاکی نشید! هر چه قدر دوست دارین نقد کنید...) خلاصه که بیاید سعی کنیم یه کم مهربون تر باشیم باهم... یه کم خوشحال تر زندگی کنیم... به هم احترام بذاریم...ناراحت نشیم از احوالاتِ خوش بقیه... دلمون خنک نشه از ناراحتی دیگران! من به عینه تجربه کردم که هرچی  خوب بقیه رو بخوای به خودت بر می گرده... صد برابرش بر می گرده ! دیدم که میگما... امتحان کنید پایِ من! شبتون بی نظیر و قشنگ و دلبر و مهتابی و پرستاره و آروم و  پر از حال خوب و هزاران هزار آرزوی صورتیِ مِلو!

پی نوشت: نمی تونیم خوبِ مطلق باشیم قطعا! اما سعی که می تونیم بکنیم خوب باشیم! 

پی نوشت ٢: مرسی که همراهید!

پی نوشت ٣: ایمیل آخه؟؟؟؟؟!!!!!! خداوندا!!!!!!

پی نوشت ٤: کاش من قطب جنوب زندگی می کردم! همش شبه !

پی نوشت ٥: گفته بودم بالاخره واسه خودم یه بوته "رز آبی" می کارم؟!

پی نوشت٦: به وقتِ نیمه ی شهریور!