فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب و دل!

شبه دیگه؛ نمیشه خرده گرفت! سیاهه سیاه! یه موقع کمتر سیاهه یه وقتا هم...یه وقتا هم! شبه دیگه؛ تا      بی نهایت تاریک... ظاهراً همه ساکتن؛ خوبه ظاهر بین نباشه آدم! دُرُست که گوش بدی میشنوی! تمامِ ناتمامِ کائنات با هم حرف می زنن...حالا صداشون در نمیاد دلیل نمیشه که... رو طول موج خودشونن لابد! دلشون تنگه...گیرَن... خیره موندن به مشکیِ غلیظ ... قطعاً بدترین درد دنیا دلتنگی نیست، ولی حتماً یکی از بدترین هاست... تا بدترین رو چطور معنی کنی ولی... رازش اینجا معلوم میشه... به قولی " دَتس دِ پوینت" ! هیچ دِلی بیخیال این وسعتِ تیره نِمی کَنه بره...دیدم که میگما...دیدم که میگم! امان از وقتی که بزنه به سرش و بگیره، هی تنگ شه و تنگ شه و تنگ تر ... حتی تو این ثانیه ها که میگن راه بازه! مستقیم تا خودِ خودِ بهشت... دلیل هم نمی خواد، نمی دونم چه سِریه همه دنبالِ دلیلن... دیگه واضح تر از این؟! اصلاً دلی که نگیره دله؟! آقا جان؛ اون دلی که تنگ نشه معلوم نمیشه تا کجا بزرگه! همون راهِ باز یه سَر می خواد،نمی خواد؟ هر تَهی یه سَری هم باید داشته باشه... شدنی نیست بدون سَر... بالاخره باید شروع شه از یه جا...دقیقاً از همین جا... همون راهِ میلیون کیلومتری یهو میشه یه قدم... قَدِ یه پلک زدن... قَدِ یه نفس!

پی نوشت: قبول باشه قدم زدن هاتون، اگه رسیدین به جایی که باید؛ آرزو کنید واسه بقیه ای که نرسیدن هنوز!