فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

در پناهِ شاه!

الان دقیقا نشسته ام روبه روی تلالؤ درخشانِ بارگاهِ همان "راه حلِ" فوق بشری که حرفش را زده بودم! همان راهی که تنها راه است وقتی  درمانده باشی از کارِ بی حساب این جهانِ بی انتها...نشسته ام و اکسیژنِ جایی را نفس می کشم که پشت بندِ یک "دم "از هوای عجیبش "بازدمی" است که وزنِ ثقلیلِ حرف های نگفته را... توده ی حجیمِ احوالاتِ آشفته را... بی وزن می کند... سبک می کند ... به سبکی وزن یک پَر.... یک پَر از پَرِ همین کبوتر های خوش اقبالی که بلا گردانِ حرمی  بال می زنند که عظمتش تَمامِ مفاهیم انتزاعی پریشانی را به سخره گرفته ! حرمی  که "مهتاب" رنگ باخته از درخشش گلدسته های سرافرازش... نشسته ام و دل می زنم برای نوازش های نسیم بی جانِ خنکی از خنکای لطیفش که  ظهورِ نگاهِ امام رئوف است انگار... "بخت خندان است و زمان رام" در این ثانیه های روشن که عین آرامش است و عین زیبایی... نفس به نفس عاشقی است و شهود...

پی نوشت: در پناهِ شاه...