فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

خواب...

از آن شب هاست که خواب با چشم هایم سر لج افتاده! تا همین یک ساعت پیش چنان گیج خواب بودم که نزدیک بود پیامی که برای "ض" نوشته بودم را برای دکتر "م" ارسال کنم و در این صورت باید قید درس و دانشگاه را می زدم و می نشستم ور دل مامان جان و در بهترین حالت کلاس "مونجوقی" ،" ملیله ایچیزی ثبت نام می کردم و ادامه ی استعدادم را در راه دیگری خرج می کردم !اما به محض اینکه تصمیم گرفتم بخوابم همه ی انرژی های عالم یکجا به جانم ریخته شد و انگار نه انگار که کیلو کیلو آلبالو گیلاس چیدن چشم های مست خوابم داشت دستی دستی آینده تحصیلی ام را به باد می دادحالا  کله ام را گذاشته ام  لبه ی تختم ، با یک دست می نویسم و با دست دیگرم فر های پیچ واپیچ موهایم را می کشم تا ببینم چقدر بلند شده... موقعیت به شدت نامتعادلی است و هر لحظه ممکن است گوشی از دست راستم رها شود... سر و ته دیدن دنیا هم برای خودش مدلی است

پی نوشت:همین الان فال حافظ گرفتم و انقدر عجیب و بی معنی درآمد که  از اینکه بد موقع مزاحم حضرت حافظ شدم خالصانه از ایشان عذرخواهی کردم

پی نوشت2:سرم گیج می رود!