فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

ماه مبارک...

ماه مبارک امسال هم در حال اتمام است و نفس هاى آخرش را مى کشد... الحمدلله که امسال هم زنده بودیم و مفتخر به روزه! در خانه ى ما هیچکس عادت به خوردن سحرى ندارد...دم دم هاى اذان شاید خرمایى بخوریم یا میوه اى لیوانى آب هم رویش و تمام! در همه ى سال هایى که روزه گرفتم با بابا اول ماه رمضان مى نشستیم و روزها را تقسیم بندى مى کردیم ...چهار هفته ى ماه را جدا مى کردیم و هى حساب مى کردیم چقدر گذرانده ایم و چقدر مانده که بگذرانیم...سحر ها مى نشستیم پاى تلوزیون و هى جابجایى و دیر و زود اذان شهر هاى مختلف را حساب مى کردیم... بابا مى گفت و من مى خندیدم... روزها بلند بود و گرم خصوصا این سال هاى اخیر که ماه مبارک تابستان بود...بابا یک کره ى زمین کوچک مى گذاشت جلوى دستش و کشور هاى نیمکره شمالى و جنوبى را مقایسه مى کرد... ساعات روز قطب  شمال و جنوب را مقایسه مى کردیم و به همین سادگى خوش مى گذراندیم... صبح عید مى رفتیم نماز و بعدش حلیم مى خریدیم با نان سنگک... مى رفتیم مسجد محل خودمان که هر سال توى خیابان زیر انداز مى اندازد و نماز را زیر سقف آسمان برگزار مى کند... من مى نشستم و بابا مثل بچه هاى بازیگوش شیطنت مى کرد و من را مى خنداند تا آدم ها جمع شوند براى نماز ...امسال اما دکتر روزه را براى بابا ممنوع کرد... باید راه به راه مایعات بنوشد تا "اسید اوریکش" عود نکند...اینجا مى رسیم به یکى از میلیون ها دلیل عشق بى حد و اندازه ام به بابا... بابا امسال روزه نگرفت اما تمام سحر هایى که خانه بود پا به پاى من بیدار ماند...مثل هر سال با هم خندیدیم و خوش گذراندیم...با وجود تمام اصرار هایم براى اینکه بیدار نماند و استراحت کند، مثل هر سال تنهایم نگذاشت...دلیل؟!چون بابا هیچ وقت رفیق نیمه راه نمى شود... همیشه تا ته تهش با آدم همراه است... حالا منتظر عیدیم... که بیاید و ما باز هم مثل هر سال برنامه دوست داشتنیمان را پیاده کنیم... پیشاپیش عید مبارک...

پی نوشت: سر آخرین سفره هاى شریف افطار همدیگر را دعا کنیم...

پی نوشت 2: خدا همه ى باباهاى عزیز  این دنیا را حفظ کند و همه ى بابا هاى رفته را قرین رحمت...

پی نوشت 3:با همین ساده ها خوش باشیم...