من هیچ وقت، هیچ وقت و هیچ وقت تا این اندازه غم رو دلم نبوده.هیچ وقت تا این اندازه دلتنگ نبودم! وقتی به بچه هایی فکر می کنم که با چه انگیزه ای، چندین و چند سال تلاش کردن، درس خوندن، مدرک زبان گرفتن با چه سختی و مشکلاتی جنگیدن، چطوری ویزا گرفتن. چطوری پذیرش گرفتن. چطوری دل کندن از خانواده هاشون، دوستاشون، خاطره هاشون! با گوشت و خونم میفهمم چی کشیدن تا به این جا برسن! دارم خفه میشم. برای همه ی امید از دست رفته شون! همه ی آرزوهای بر باد رفته شون. همیشه سعی کردم عقیده هام رو، درست یا غلط برای خودم نگه دارم. سعی کردم که قاطی سیاست و این داستانا نباشم. ولی واقعا نمی تونم به پرپر شدن هم دانشگاهی هام فکر نکنم! نمی تونم به بی گناهیشون فکر نکنم! داغشون بدجوری سنگینه! خدا به خانواده هاشون صبر بده. همین!
پی نوشت: کجای این شب غریبم؛کجای این کرانه ی کبود؛کجای این شبی که از غزل؛چراغ ماه قسمتش نبود... #افشین_یدالهی
یه سال دیگه هم گذشت خلاصه... الان دقیقا یک دقیقه میشه که وارد بیست و هشت سالگی شدم:))) خدا رو شکر به خاطر همه چیز. پارسال به خودم قول داده بودم تا تولد امسالم به هدف هایی که گذاشتم برای خودم، چه کوچیک، چه بزرگ، رسیده باشم. تمام تلاشم رو کردم. به بعضی خواسته هام رسیدم به بعضی هاش هم نه! همینه دیگه؛ اگر هم همه چیزایی که آدم می خواد حاضر آماده باشه که دیگه میشه ته یکنواختی! هرچند که خدا یه جاهایی هم سر شوخی رو باز کرد باهام؛))) با همه اینا بیست و هفت سالگی رو دوست داشتم. با همه ی بالا و پایین و تلخ و شیرینش! آخرش هم که بشینیم ببینیم "تا سحر چه زاید باز" ؛ امید داریم!
پی نوشت: تولدم مبارک، همچنان که سال جدید میلادی مبارک:)))
پی نوشت٢: "بِل نویی اَ وو"! بدان معنا که شب خوبی داشته باشید!
نمی دونم چرا اکثر مواقع حساس یه جا هستم که آنتن ندارم!!!
حرفی، سخنی، نقدی، نظری؛ خلاصه!
دوست داشتم این روزا یه جور دیگه می گذشت! اما خوشحالم که این هفته تموم شد . خداروشکر برای روزایی که رفت و برای روزایی که میاد. الان آسمون مهتابیه ، خدا هست، به آینده امیدوارم و شاید هم یه روزی اون جایی که فکرشم نمی کنم، همه چیز اونی بشه که می خوام. شبتون آروم...
پی نوشت: گوشم درد می کنه هنوز ولی قلبم آروم شد!