فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

در پناهِ شاه!

الان دقیقا نشسته ام روبه روی تلالؤ درخشانِ بارگاهِ همان "راه حلِ" فوق بشری که حرفش را زده بودم! همان راهی که تنها راه است وقتی  درمانده باشی از کارِ بی حساب این جهانِ بی انتها...نشسته ام و اکسیژنِ جایی را نفس می کشم که پشت بندِ یک "دم "از هوای عجیبش "بازدمی" است که وزنِ ثقلیلِ حرف های نگفته را... توده ی حجیمِ احوالاتِ آشفته را... بی وزن می کند... سبک می کند ... به سبکی وزن یک پَر.... یک پَر از پَرِ همین کبوتر های خوش اقبالی که بلا گردانِ حرمی  بال می زنند که عظمتش تَمامِ مفاهیم انتزاعی پریشانی را به سخره گرفته ! حرمی  که "مهتاب" رنگ باخته از درخشش گلدسته های سرافرازش... نشسته ام و دل می زنم برای نوازش های نسیم بی جانِ خنکی از خنکای لطیفش که  ظهورِ نگاهِ امام رئوف است انگار... "بخت خندان است و زمان رام" در این ثانیه های روشن که عین آرامش است و عین زیبایی... نفس به نفس عاشقی است و شهود...

پی نوشت: در پناهِ شاه...

مهمانی...

 مهمان داریم... هرچند که ایدوئولوژی مامان در برگزاری مهمانی به معنی واقعی آدم را از پا در می آورد اما بنده ترجیح می دهم مهمان داشته باشیم تا مهمان باشیم! همیشه از این که ساعت ها یک جا بنشینم و هی لبخند بزنم و از شرق تا غرب دور حرف بزنم و به سوالات تکراری جواب های تکراری بدهم فراری بوده ام... اصلا یک جا بند شدن بدجور حالم را می گیرد! خدایی نکرده قصدم به هیچ وجه بی احترامی به همه ی عزیزانی نیست که بارها و بارها به زحمتشان انداخته ام که اصلا همین مهمان داری ها نشان مهراست و محبت ، نشان سعه ی صدر است و به اندازه ی تمام کائنات ارزشمند و دوست داشتنی ... مامان و بابا دریا دل اند و با آغوش باز پذیرای مهمان ... همیشه هر چهارنفرمان نهایت تلاشمان را می کنیم که به مهمانان گرامی خوش بگذرد...چون در هر حال مهمان حبیب خداست و عزیز... نتیجه ی تلاشمان در اکثر مواقع یک "خونه تون چه آرامشی داره" ی درست و حسابی است ! جمله ای که به دور از بزرگنمایی خدمتتان عارضم که بارها و بارها از زبان کسانی که ساعتی مهمان ما بوده اند شنیده ام و به آن افتخار می کنم... خیلی هم افتخار می کنم... اصلا خانه ی ما همیشه پناه آدم هایی است که از همه ی دنیا خسته می شوند و ما چقدر خوشحال می شویم که حالشان را خوب کنیم... بابا می گوید وقتی آدم ها با لبخند از این خانه می روند یعنی  کار ما تمام شده و چقدر خوب است که کار، خوب کردن حال دیگران باشد...

پی نوشت: یک روح در چهار بدن!