فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

مهمانی...

 مهمان داریم... هرچند که ایدوئولوژی مامان در برگزاری مهمانی به معنی واقعی آدم را از پا در می آورد اما بنده ترجیح می دهم مهمان داشته باشیم تا مهمان باشیم! همیشه از این که ساعت ها یک جا بنشینم و هی لبخند بزنم و از شرق تا غرب دور حرف بزنم و به سوالات تکراری جواب های تکراری بدهم فراری بوده ام... اصلا یک جا بند شدن بدجور حالم را می گیرد! خدایی نکرده قصدم به هیچ وجه بی احترامی به همه ی عزیزانی نیست که بارها و بارها به زحمتشان انداخته ام که اصلا همین مهمان داری ها نشان مهراست و محبت ، نشان سعه ی صدر است و به اندازه ی تمام کائنات ارزشمند و دوست داشتنی ... مامان و بابا دریا دل اند و با آغوش باز پذیرای مهمان ... همیشه هر چهارنفرمان نهایت تلاشمان را می کنیم که به مهمانان گرامی خوش بگذرد...چون در هر حال مهمان حبیب خداست و عزیز... نتیجه ی تلاشمان در اکثر مواقع یک "خونه تون چه آرامشی داره" ی درست و حسابی است ! جمله ای که به دور از بزرگنمایی خدمتتان عارضم که بارها و بارها از زبان کسانی که ساعتی مهمان ما بوده اند شنیده ام و به آن افتخار می کنم... خیلی هم افتخار می کنم... اصلا خانه ی ما همیشه پناه آدم هایی است که از همه ی دنیا خسته می شوند و ما چقدر خوشحال می شویم که حالشان را خوب کنیم... بابا می گوید وقتی آدم ها با لبخند از این خانه می روند یعنی  کار ما تمام شده و چقدر خوب است که کار، خوب کردن حال دیگران باشد...

پی نوشت: یک روح در چهار بدن!