فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

انتظار!

انتظار در هر حالتى سخت است... چه زمانى که منتظرِ یک اتفاق شگفت انگیز روزها را با یک مدادِ سیاه از صفحه ى تقویم خط بزنى...  چه وقتى که منتظرِ تمام شدن یک کلاس کسل کننده و خلاص شدن از دستِ یک استاد کسل کننده تر باشى... چه موقعى که منتظرِ آماده شدنِ قرمه سبزى مامان ، بعد از یک روز شلوغ و احتمالا اعصاب خردکن روى مبل دو نفره ى جلوى تلوزیون خیره ى برنامه هاى  بى معنى اش  نشسته باشى ...چه وقتى مثل حالا ، انتظار صداىِ منشى  مطب سونوگرافى را بِکِشى  که خمِ زلفِ کَجَش  بالاخره با قَمَر قَرین شود و تصمیم بگیرد بین مریض هاى  یکى در میان،  لیوانِ یک بار مصرف به دستِ ایستاده در  مسیرِ آب سرد کُنِ با کلاسِ آبىِ روشن اسمت را بخواند و این قائله را تمام کند... انتظار در هر حالتى سخت است!

پى نوشت: دستم به نوشتن نمى رود این روزها... واژه ها  توى مغزم بالا و پایین مى شوند و مقاومتِ اعجاب انگیزى  دارند در مقابل جمله شدن!

پى نوشت ٢: باز هم پاییز و تهران و آلودگى و وارونگى!

پى نوشت٣: دلم سرما مى خواهد و آسمانِ سرخ...