فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فیل نوشت...

مامان هِى گفت این گُلدون دُوُمیت بَرگِش داره زرد میشه...هِى گفتم آگلونِما خَزون نداره... زرد نمیشه ... حواسم پىِ هواىِ آلوده بود هَمَش ... پىِ آسمونِ گرفته؛ نه این که از اَبراىِ کیپ تا کیپ گرفته باشه که بِخواد بارون بزنه... بزنه آلودگیا رو ببره که وارونه نشه همه چى... غُبار مى گیره هوا ... بعد هِى میگن آلودگیه... آلودگیم واسه وارونگیه! ما نفهمیدیم آلودگى دنبال وارونگیه یا وارونگى دنبال آلودگى! گُلدون دُوُمیه رو برداشتم دیدم زرد شده بَرگِش... مامان گفت: نگفتم؟ گفتم: آگلونِما خَزون نداره ... نَکُنه واسه آلودگیه؟ شاید وارونه شده دنیاش... بَعد غُصه ش گرفته ، خَزون زده!  اصلا هواى شهر آلوده میشه یا هواى آدماش وارونه؟! نَکُنه هواى ما یهو آلوده بشه ؛ بعد دنیامون وارونه ! بعد اونوقت هیچى سر جاش نباشه... پاییز ، پاییز نباشه... بارون ، بارون نباشه... دنیا یه دنیاىِ دیگه باشه! 

پى نوشت: عجیب دنیا وارونه س این روزا... نیست؟!

انتظار!

انتظار در هر حالتى سخت است... چه زمانى که منتظرِ یک اتفاق شگفت انگیز روزها را با یک مدادِ سیاه از صفحه ى تقویم خط بزنى...  چه وقتى که منتظرِ تمام شدن یک کلاس کسل کننده و خلاص شدن از دستِ یک استاد کسل کننده تر باشى... چه موقعى که منتظرِ آماده شدنِ قرمه سبزى مامان ، بعد از یک روز شلوغ و احتمالا اعصاب خردکن روى مبل دو نفره ى جلوى تلوزیون خیره ى برنامه هاى  بى معنى اش  نشسته باشى ...چه وقتى مثل حالا ، انتظار صداىِ منشى  مطب سونوگرافى را بِکِشى  که خمِ زلفِ کَجَش  بالاخره با قَمَر قَرین شود و تصمیم بگیرد بین مریض هاى  یکى در میان،  لیوانِ یک بار مصرف به دستِ ایستاده در  مسیرِ آب سرد کُنِ با کلاسِ آبىِ روشن اسمت را بخواند و این قائله را تمام کند... انتظار در هر حالتى سخت است!

پى نوشت: دستم به نوشتن نمى رود این روزها... واژه ها  توى مغزم بالا و پایین مى شوند و مقاومتِ اعجاب انگیزى  دارند در مقابل جمله شدن!

پى نوشت ٢: باز هم پاییز و تهران و آلودگى و وارونگى!

پى نوشت٣: دلم سرما مى خواهد و آسمانِ سرخ...