آخرش تنهایی همه ی جدولای دنیا رو تموم می کنم همینجوری یواش یواش، با همین کتونیای قرمزم! دیگه نه ثانیه هارو می شمرم نه قدم هامو! آقا فشار خون گرفتیم بس که دلمون شورِ کیلو کیلو شیرینی رو زد که نه فرق کوچه های تنگِ مهتابی با جدولای یک در میون خُرد و خاکشیر رو با متر متر خیابون پهن و شیک با خط کشی های سفید میفهمن و نه میدونن دلتنگی عصرای پاییزو لابه لای قفسه های بالا و پایین شهرکتاب جا گذاشتن یعنی چی!
نه خنده های جیرجیرکای شب نشینِ پشت پنجره رو میشناسن و نه هیچوقت مست بوی نشونه های چوبی لای کتاب، گریه های امپراطور و شب های روشن و شاملو وَرق زدن! خسته شدیم بس که سر هر خونه جدول، پشت سرمونو نگاه کردیم و هی منتظر شدیم و جای جفت جفت کتونیِ رنگی رنگی و خاکی گِلی، کفشای واکس خورده و سیاه دیدیم که نه حال خوردن بستنی قیفی رو زیر آسمون بارونی آذر و دمای زیر صفر دی میدونن و نه صدای ستاره هارو از میلیون سال نوری اونورتر میشنون! نه هیچوقت غمِ آکاردئون والس غروبای باغِ فردوس رو درسته قورت دادن و نه فرقِ چراغای آبی و قرمزِ سی تیر رو با میلیون تا تیرک سیمانی شبیه هم وسط این همه اتوبانِ عریض و طویل می دونن! نه قدم به قدم هوای وارونه ی آذر رو با موجِ سینوسی لُمُلین دنبالِ یه گوشه از مرداد نفس کشیدن و نه شمردن ثانیه ها رو از کنار رویاهای دور و نزدیک بچه های خیابون انقلاب بلدن! ثانیه ها رو وقتی میشه شمرد که گذشتنی باشن! حتی کند و آهسته، حتی خسته و بی حال! وسط این همه، بفهم زمان بدون تو سر گذر ندارد!
پی نوشت: این پیاده رو شلوغِ ساکتِ تنها
یه موقع هم فکر میکنی که دلتنگی برای کارای معمولیِ معمولی چقدر عجیب و بی معنیه! یه وقتم میگی طبیعی ترین چیزِ ممکنه، که برای چهار قدمِ پیاده زیر آسمونِ پاییز دلتنگ باشی! فکرشم نمیکنی یه آبان رو یه رنگی قدم بزنی که سال بعدش همون موقع بهش بخندی! که پارسال همین وقتا تهران چقدر دودآلود بود و الان انقدر قشنگ مه آلود! پیدا نیست که ماها رنگ به رنگ میشیم یا دنیا! معلوم نمی کنه ما دم به ساعت خسته ی حالیم یا کائنات انقدر همه چیزو می چرخونه که سیصد و شصت درجه هم جواب نباشه و تَهشم با گلوی ورم کرده خط و نشون بکشه که بله، بچرخ تا بچرخیم! یه بارم میگی هر چه پیش آید خوش آید و بعد که پیش اومد و اتفاقا همچینی هم خوش نیومد میگی آدم خبر نداره از فردای خودش وگرنه انقدر بیخیال تخت گاز نمی رفت ببینه فردا و فرداها چه خبره؟! دیروزش که رفت و انگار امروزِ روزش خبری بوده که توقعش رو از فردا داریم! دقیقا همون فردا که نمی دونیم رو کدوم موج میره و کجا میره ! یااصلا میره؟! موندن بین زمین و هوا همینه! زمینِ نارنجی و هوای ابری! این همه رماتیسمی که صبح به صبحای همین آبانی که بعد عمری شکل خودِ خویشتنش شده، سلام دلبرانه میدن به هم و کلاهشون رو برمیدارن که پرستیژ یعنی همین و اصلا ککشون هم نمیگزه که شب تا صبح، صبح تا شب انقدر بین همین زمین و هوای خیس موندن و نم کشیدن که لبخندای کج و کوله شونم درد داره! یه وقتا هم میگی محکم سرجامم و فردا هر فردایی می خواد باشه و باشجاعت یا نارنجی میشی و زمینیِ زمینی؛ یا ابری میشی عین خود آسمون و جای نم کشیدن وسط این ماجرا سفت میچسبی به هر چی که باید بهش بچسبی و دیگه از نه از سرما خبریه و نه از رماتیسم و نه از سرسلامتی سر صبح!
پی نوشت: خدای مهربان و آبانِ قشنگِ مه آلودش!
پی نوشت٢: هفته ی خیلی سختی داشتم، خیلی خیلی خسته م و انگار در معرض رماتیسم!
می خواستم یه چیز بگم؛ پشیمون شدم! همیشه پشیمون میشم؛ دقیقا سرِ بزنگاه!
پی نوشت: پادشاه فصل ها پاییز!
پی نوشت٢: کل امروز بارونی بود، بارونی و سرد!
که تو چقدر شبیه پاییزی! ساده و نارنجی و من چقدر عاشق همه ی سادگی های رنگیِ جهانم! این پیغام خودش بود! خودِ خودِ پاییز و چه قاصدِ امینی! امشب روی همین جدول های کم عرضِ خیسِ باران اعتراف کرد که هر اندازه هم که فرزند فصل دیگری باشی، شبیه همین نسیمِ خُنکی که مامان ها دائم غرش را می زنند که با خودش مریضی می آورد، مریضی که نه، جنون! تنها مَرضِ این هوا جنون است! من مجنون پاییزم و تو چقدر شبیه همین هوای دیوانه ای! شبیه همین برگ های ساده ی رنگی رنگی، که زمین سیمانیِ خاکستریِ نم کشیده ی شهر را سجده می کنند! با همان صدای خُشکِ عاشق! با همان طیف نارنجی! و تو هر اندازه هم که متعلق به فصل دیگری باشی، چقدر بیشتر شبیه پاییزی با روزهای کوتاه و سایه های بُلندِ دمِ غروب! و من چقدر عاشق سایه های بی قید و بند و شب های بلندِ سیاهِ پر از نورم! پاییزِ خُنکِ نم دارِ صبور! و من چقدر عاشق صبرم! که تو چقدر شبیه پاییزی! ساده و نارنجی و من چقدر عاشق همه ی سادگی های رنگی جهانم!
پی نوشت: تو و پاییز؛ من و پاییز؛ دنیا و پاییز!
هر کسی غرق تو شد وارث تسکین شده است؛
حال مایی که دو پیمانه زدیم این شده است!
پی نوشت: یا ثارالله یابن الحیدر
تو هر سطحی فرق نمی کنه. ولی روش چرا! روش خیلی فرق می کنه. رو سطح تو هر سطح! بدجور ناجوره! اصلا جور نیست در واقع! شبیه یه موج سینوسی. نه فقط بالا، نه فقط پایین! رو یه محور بالا، رو اون یکی پایین و ادامه داستانِ بالا و پایین! یه جاهایی هم صفرِ صفر! همینجوری صاف و بدون قوس ! بدون قعر و قُله! مستقیم و بدون پیچ! صفرِ صفر تا سَرِ یه مانع که دوباره بره رو یه تابعِ سینوسی، بازم بالا، بازم پایین! مُماسِ مُماس خط! رو سطح با هر لحظه امکان سقوط! ناجورش همینه! وقتی رویِ رو باشه، یه نسیم بسه براش! توش که مهم نیست! تو چه سطحی! شایدم مهم هست ولی نه زیاد! روش مهم تره کاش کمتر رو باشه! انقدر که تو ذوق نزنه یا اقلش کمتر بزنه! یا نه، اصلا قانون نداشته باشه! یه جاهایی بی قانونی بهتره! خیلی بهتر! بدون رولز و مشتقات پیچیده ش! صافِ صاف! ساده ی ساده! اندازه شب و ستاره هاش! همین.