فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

من و جمعه!

همین جمعه! همین آفتابِ کجِ از پشتِ وارونگى آبانِ آلوده ى پاییزِ باغ فردوس هم معجزه س دقیقا اندازه دونه دونه ى شمشاداى ابلقى که اون آبانِ خنکى که غصه ها رو میشُست از هفته هفته باریدنِ رویا هم نه که از اون چیزِ ندیدنىِ آهسته اى که دیدم و گوش بودن واسه آرزوهاى نفس گیرى که انقدر دور بودن اندازه دونه هاى شنِ داغِ  اون مردادِ مرَنجاب هم نه که قَدِ رویاىِ شنیدنِ ضربانِ زندگى از فاصله هاى سبزِ بدون مرز و نبضِ تُندِ جریانِ شفافِ نور تو نقطه اى که هیچ کس هم از ازل نفهمید چطورى گیر میکنه جایى که با میلیون سال نورى فاصله ى ترسناکِ بى رنگ هم نزدیک باشه قَدِ پنهان ترین لایه هاى روحى که ابدى جا مونده باشه و بچسبه بیخ گلوى جمعه اى که جاى خالیش پر نشدنى تر باشه از نبودِ حبیب و آکاردئون قرمزِ جهانِ خاکسترىِ  خیسِ بارونش! همین من؛ همین جمعه... 

پى نوشت: دیگه باهام حرف نمیزنه! گفتم دلم تنگ میشه؛ گفتم اگه یهو نباشى غصه میخورم؛ گفتم یه کم صبورى؛ مث این میلیون سال صبر من!

پى نوشت٢: هیچوقت یادم نمیره چقدر شیرین بود حتى اگه هیچوقت نتونم صداى قلبشُ گوش بدم! کاش یه بار شنیده بودم. اینجورى دیگه رویا نبود، خاطره بود!

کویر!

دیدین کویرُ؟ مِثِ همونه! دَستِ آدمُ میگیره میبره میشونه سَرِ شَبِش میگه بیا این همه هوا اصَن انقدر همه شُ فروبده تموم شه! نمیشه! داغه خُب؛ این همه آفتاب از صُبحِ عَلى الطُلوع تابیده...از این رنگ و رو رفته ها که میتابه به هر روزِ روزمون بعد دَمِ غروب یه جورى راشُ میکشه میره انگار نبوده از اول، نه... هى گوش به زنگه " اگه”؛ بشه، نشه، میشه، نمیشه! یکى هم چِشاش آیه داره هى میشینه به فریاد که اگه نداره! که این دَفه نه، اون دَفه نه، یه دَفه تموم میشه حالا اون روز میام میگم دیدى گُفتم؟! سَرِ این یکى کوچه میشه ته اون یکى حالا هى فاصله بگیر نَرِسه صداش... یکى سَرِ هَشتى هندونه چیده، اون قیف طوریش زنگ زده بَس که کارى نبوده... دیگه بحثى نیس! برو اصن بشین سَرِ قُلنبه ماسه ى سومى از راستِ مَرنجاب، یه دونه از اون کاسِت عَهدِ چى چى تقى میرزا مایه شه والسِ آمِلى پخش کنه از سَرِ قیف بعد میگن موسیقىِ فاخر بود قاطى هواش شُد، داغ و فلان! جا پاتَم بمونه، از اون همه هوا چارتا مولکولِشم بشه باد بَسِمونه... میپیچونه دونه ها رو اصَن انگارى نه خانى اومده و نه خانى رفته و تمام

پى نوشت: یه دوست افغان تو کانالستان پیدا کردم، جالب نیست؟