فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

نِشَستَم هَوات از سَرَم بپره؛ نِشَستَم که این سال ها بگذره...

پى نوشت: کاش بخوابم!

شبکه هاى اجتماعى!

به سرم زده تمام شبکه هاى اجتماعى رو پاک کنم! از این بمباران خبرى و شلوغى این فضاها خسته م! حوصله هیچکسُ ندارم و دلم میخواد همه راه هاى ارتباطى رو ببندم... تلگرام رو به خاطر کانال نمى تونم پاک کنم ولى صدها پیام نخونده رو مغزم رژه میره! اینجا هم که گوشه دنجمه و دوسش دارم؛ اما اینستاگرام، واتس آپ و توییتر هر کدومشون یه جور اذیت کننده شدن واسم! توانایى حلاجى این همه بى رحمى و بى عدالتى رو ندارم! توانِ حرف زدن با آدما رو هم ندارم! اونایى هم که دلم مى خواد باهاشون حرف بزنم حرفى باهام ندارن؛ در نتیجه بهتر که اپلیکیشن و شبکه اى هم نداشته باشم! تامام!

پى نوشت: الان دو دلم که بذارم باشن ولى سمتشون نرم، یا کلا پاک کنم بره:/

عجیب و غریب!

شاید من ده هزار نفرم؛ ولى وقتى به فانوس پناه میارم معلومه چه خبره!

دیشب یکى ناشناس بهم گفت عجیب و غریب و حتى صبر نکرد جوابشُ بگیره! یه نظر سنجى گذاشتم و خیلى ها با این نظر موافق بودن... ولى واقعا اینجورى نیست. من نه تنها عجیب و غریب نیستم بلکه خیلى هم معمولى و کسل کننده م! شاید یه جاهایى به خاطر حرفا و تصمیماتم متفاوت به نظر برسم؛ ولى عجیب و غریب؟ فک نکنم! 

پى نوشت: از همیشه ساکت ترم و نمى دونم کجاى جهان ایستادم!

پى نوشت ٢: با همه اینا، وسط این جنگ نابرابر درونى؛ من خدا رو دارم. از رگ گردن نزدیک تر...

مهتاب!

مگه نه این که مهتابِ شب میشه همون مونسِ جانِ یه جهان دلتنگى؟ مگه نه اینکه بسه همین یه دونه ماهِ کج معوج که یه شب میشه قرصِ نقره و یه شب هلالِ باریک تر از مو؟ مگه نه اینکه یه شب میشه گوش، یه شب قاصدِ رویا و یه شبم لابد یه تیکه دلِ هزارتیکه! میشه خوابید مگه؟ نباید شبُ زندگى کرد مگه؟! نباید این همه سکوت غلیظشُ شنید مگه؟! نباید حرفاى نگفته رو نفس کشید مگه؟! همون نیمه پنهانِ وجود، همون بخشِ نامرئى دیدنى نمیشه مگه؟! یه جهان رازِ شیشه اى فاشِ نورِ کم و زیادش نمیشه مگه؟! هرکسى ذره به ذره خودش نمیشه مگه؟!

پى نوشت:کاش کائنات انقدر نچرخونه همه چیزُ که برگردم سر جاى اول! من فقط خسته م؛ نیاز دارم یه کم بیرون گود بشینم همین!