فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

نا گفته ها!

پاییز باشد و  شَب  و مُحَرَمِ حُسین و یک بامداد جمعه ی خالی و دلتنگی! وقتی باشد مثل حالا که دِل پُر باشد از ناگفته هایی که تا بیخ گلو بالا آمده و  نَفَس کشیدن را چنان سخت کرده که یک کپسولِ اکسیژنِ خالص هم  به کار نیاید حتی ! فا حرص بخورد که "چرا حرف نمی زنی؟" و من فکر کنم که هیچ کاری در این دنیا به اندازه ی همین "حرف زدن" برایم سخت و پیچیده نیست و همین قصه ی بی صدایِ زمینه سازِ "قضاوت" دلم را تنگ کند و فا انگشت هایش  را روی کلید های سیاه و سفید سازش بالا و پایین کند و صدای "غوغای ستارگانش" دلم را بیشتر تنگ  کند و  از ذهنم بگذرد که ما یقیناً هیچ وقت نمی فهمیم که دیگران در دنیای خودشان با چه چیز هایی می جنگند و  نسبت گفته ها به ناگفته هایشان چند به چند است و ریتم آرامِ مخلوقِ فا برسد به " در آسمان ها غوغا فِکَنم ... سبو بریزم ؛ ساغر شکنم..." و غُصه ی ناگفته های همیشه بیشتر از گفته هایم دلم را بیشتر از بیشتر  تنگ کند و یک کاغذِ بی خط؛ خط خطی ناگفته هایی شود که شاید کمی راه نفسم را باز کند!

پی نوشت: آدم های محدودی هستند که صدایت را می شنود حتی وقتی ساکت هستی! 

پی نوشت ٢: دلم  خیلی گرفته ...خیلی بیشتر از خیلی گرفته...

پی نوشت٣: چه غریبانه شبی است ؛ شبِ تنهاییِ من...! #سهراب_سپهری