فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

شب نوشت...

دیدى گفتم بهت؟ هشدار ندادم؟ نگفتم از حاشیه امنت بیرون نیا؟ حالا بشین بساز با دلتنگى که مث پلاستیک فشرده توپ تکونش نمیده. رها شدى؟ تو ذاتت رهاست دختر. غم نخور. میخورى هم بخور حقشُ دارى. همه دارن. قضاوت شدى. گیر افتادى. یکى نگرانه نمیتونى حرف بزنى رو حرفش. فقط دلخوشى میخواد. خیال تخت. اون یکى؟ اونم نگرانه. خواستى بمونه رو حرفش؟ رو دلش؟ دلش تو بودى؟ تو هستى؟ هى گفتى آره. گفتم احتیاط. گفتى شجاعت! الان خوبه قلبت درد میکنه؟ الان خوبه موندى و هوار تا دلتنگى؟خوبه تنها موندى؟ یقین واسه تو بود فقط. حالا رسیدى به حرفم. خودم. حالا بازم فقط خودت باش. هوا کمه؟ درست میشه. تو خداى ساختنى. اسطوره صبر. سر حرفت میمونى؟ بمون. ولى حق ندارى به بقیه اجبار کنى. حتى اگه "بقیه" دقیقا "بقیه" نباشه. حتى اگه بخشى از خودت باشه. میلیون تا شب نخوابیدى. این شب هم رو اونا. نخواب من. اما بى قرار هم نباش. میخواستى حال خوبشُ خوبتر کنى. حال بدشُ خوب؟ نمى تونى. تو مرحله هفتم یقین کنارت نشسته؟ نه. آى دختر که همیشه تو آسمون ابرىِ تاریک  دنبال راس الاسد میگردى. بشین فرهاىِ از هم باز شده ت رو بپیچون که حتى قشنگ ترین شب ها هم زهرت شد.

پى نوشت: ندارد!