فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

بالاخره!

بالاخره تمام شد... عجب بهار و کمی تابستانِ  کشداری! از مدل های دینامیکی دکتر پیشوایی و کوئیز های نفس گیر دکتر محمدی و انتخابات  و  جنگ و جدل های تشکل ها و احزاب  دانشجویی  بگیر تااااا ناهار کلاس دکتر تیموری و سرکله زدن با هیّئت علمی دانشکده و دکتر غلامیان و جلسات تصویب سمینار و ترافیک های سنگین عصرگاهی تهرانِ  همیشه شلوغ و آخرین امتحانات کارشناسی ارشد و پروژه های نرم افزاری و این آخر کار هم که این "آپاندیس" نا وقت و ناگهانی! اما هر چه بود و نبود شکر خدا تمام شد و به تاریخ پیوست! با فا رفتیم شهر کتاب و بعد از مدت ها بدون نگرانی کارهای مانده هی گشتیم و "خنزر پنزر" ها ی شهر کتاب را بالا و پایین کردیم  و تلافی امتحانات و ترم را درآوردیم... انقدر با اسباب بازی های جور و وا جور ور رفتم و با هر چه که دم دستم بود بازی کردم که فا صدایش درآمد که کودک درونت را کنترل کن وگرنه می اندازنمان بیرون! برای خودمان دو تا عروسک گیسو کمند خریدیم... از همان ها که موهای ابریشمی دارند و  با دو تا  نقطه ی سیاه و کوچک دنیا را تماشا می کنند و لباس هایشان چین چین و گل گلی است! همان اول برایشان اسم گذاشتیم... ماهرخ و مه جبین! حالا فقط می خواهم استراحت کنم...البته نه خیلی !چون باید طرح پرپوزالم را بزنم... تا آن وقت اما برای خودم برنامه چیده ام تا به این توصیه ی دکتر علی احمدی(وزیر سابق و استاد راهنمای حاضر) که همه ی زندگی درس نیست عمل کرده باشم  ( الکی مثلا دخترحرف گوش کنی هستم من!)

پی نوشت: نصیحت دوست دارن دکتر!

پی نوشت2 : فکر نمی کنم از من لج باز تر تو این دنیا وجود داشته باشه!