فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

عشق!

تا حالا دلتون از خوشحالى گرفته؟ واسه منم این اولین باره! همه ى اولین ها با این آدم قشنگ که دیگه سهم خودمه به ارتفاع اورست دله! دارم از دلتنگى خفه میشم اما حتى خفگىش هم شیرینه واسم! کى فکرشو میکرد اینطورى بشه؟ چند ماه پیش با دل خیلى گرفته و بى خبر از ماجرایى که تو راهه با مامان رفتم مشهد. اندازه میلیون سال صبورى غر زدم و گفتم دیگه نمیام! یهو پاییز شد و اتفاق افتاد. از حرف خودم گذشتم ى اینبار بدون اینکه به کسى بگم رفتم واسه آخرین بار این قصه رو بخوام!  عهد کردم که نشد، دیگه نه من نه امام رئوف! رفتم. خواستم. شد. حالا از خدا میخوام بمونه. اندازه یه عمر!

پى نوشت: هنوزم دلم میخواد اینجا فقط واسه خودم بمونه. اتاق ذهن!