فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

پاییز!

نمیدونم صداش در برگ ها گُم بود یا خودش! نمیدونم نارنجیش رنگ آفتاب ظهر بود یا نورِ دمِ صبحِ سَر سیاهِ زمستون... نمیدونم هواش خُنکِ نم زده ى بعد بارون بود یا سَردِ پینه بسته ى خاکسترى... نمیدونم دلتنگى هاش عارفانه بود یا غروب جمعه! نمیدونم تنهایى هاش پرستیژ بود یا غصه ى غریبِ آبى... نمیدونم قدم هاش قهرمانانه بود یا خسته! نمیدونم دنیاش فقط برگ پنجه اى بود یا خش خش شکستنشون زیر پاى راهِ روشنِ امید... اما هرچى که بود خودش بود، بدون تظاهر، بى زنگار! پاییز بود... پاییز در برگ ها گُم بود!

پى نوشت: چند قدم تا پاییز...

پى نوشت٢: وقتى میرسم به اینجا که نمیتونم بنویسم یعنى یه جورى پرم که نوشتنم چاره نیست!